تاملی درباب کتاب «فلسفه فرهنگ»
* منوچهر دین پرست
من به عادت سلبی هیچگاه از خویش نمیپرسم فرهنگ چیست، بلکه به سبب گستره عظیم فرهنگ هماره میپرسم فرهنگ چه نیست؟ این دگرگونی پرسش ایجابی به پرسش سلبی بیگمان دلالت بر عظمت نقش و جایگاه فرهنگ در حیات و مرگ ما دارد. به سبب گستره دامنه فرهنگ به باورم این واژه یکی از مشکلترین مفاهیمی است که جوامع گوناگون از دوره باستان تا هنوز نتوانستهاند تعریفی جامع و جهانشمول از آن ارایه دهند. شاید هم بیسبب نباشد که در جهان غرب بیش از ١۶٠ تعریف از مفهوم فرهنگ تاکنون ثبت شده است (دایرهالمعارف بریتانیکا) و در محافل آکادمیک و رسانهها هر از گاهی یکی از این تعاریف گوناگون را به کار میبرند. برخی نیز بیهوده میکوشند تا به زعم خویش، مثالها و مصداقهایی را بیابند تا بر مقوله فرهنگ دلالت دهند و تعریفی منطقی از این مفهوم بیاورند. بنابراین آیا این تعدد هولناک تعاریف و تفاسیر فرهنگ، خود دلیلی بر پیچیدگی و سترگی این مفهوم متعالی نیست؟ آیا نمیتوان در اینجا فرهنگ را همنشین «عشق» ساخت و چنین پنداشت که فرهنگ هم مانند عشق همواره با زیرکی از تعریف شدن میگریزد؟ اینکه صرفا بگوییم عشق زیباست یا فرهنگ غرب ویران است، این ویرانی و آن زیبایی چندان کمکی به شناخت گوهرعشق و خامه فرهنگ نمیکند.
شاید این تعریف گریزی فرهنگ که از یک سو، احتمالا درک ما از این مفهوم را کاهش میدهد و از سوی دیگر ضرورت «گفتمان» فرهنگی در محافل آکادمیک و فرهیختگان ایران را از بین میبرد، به آن سبب باشد که ما برداشتی بومی از فرهنگ داریم. به عبارت دیگر، آنچه ما آن را فرهنگ میخوانیم و درون آن میاندیشیم و زندگی میکنیم متمایز است از آنچه ملتی دیگر فرهنگ مینامد و درون آن میاندیشد و زندگی میکند. در این میان گاهی برخی سنت را با فرهنگ میآمیزند و به عبارتی میکوشند که سنت را بر فرهنگ منطبق سازند یا حتی سادهانگارانه میپندارند کلیت سنت همان کلیت فرهنگ است! چنین خلط مفهومی هم به فرهنگ آسیب میرساند و آن را اصطلاحا «عامیانه» میکند و هم اینکه جایگاه سنت را بسیار بیش از آنچه هست بالا میبرد. حال آنکه میدانیم سنت (به معنای ساده زیستن گذشته در زمان حال) تنها یکی از عناصر سادهای است که در زیرمجموعه سازه فرهنگ قرار میگیرد. البته این نگرش کاهشگرانه (Reductionistic) تنها متوجه فرهنگ نمیشود بلکه این آفت به هنر نیز سرایت کرده است و این روزها اینجا و آنجا شاهد جلوههایی از هنر سطحی هستیم که برخی میکوشند به مثابه نمادی از هنر اصیل در چارچوب فرهنگ ارایه دهند. میتوان در اینجا ولگاریسم را مترادف عارضه «پوپولیسم» در حوزه سیاست نیز دانست که هنر و فرهنگ را از گوهر کیفی خالی میکند و به این دو آسیب میزند.
گاهی نیز مانند یونانیان باستان هماره اصرار داریم که فرهنگ را در کنار هنر بخواهیم و حتی نهادی دولتی با نام مشترک «فرهنگ و هنر» داشته باشیم که در گذشته نهچندان دور داشتیم. در آن صورت چنانچه ژستی افلاطونی بگیریم و همانند این فیلسوف مُثلی، هنر را تقلیدی از طبیعت (هستی، گیتی) تعریف کنیم آنگاه این هنر را که ارزشی پایینتر از خود زندگی و گوهر هستی ما انسانها دارد چگونه میتوانیم گشتاور فرهنگ ایران بشناسیم؟ ما که میدانیم فراگشت فرهنگ سرزمین ما «دین» است و دامنه دین در ضمیر و ذهن ما ایرانیان آنقدر فراخ شده که شعاع آن بسیار فراتر از دامنه فرهنگ به شمار میرود. حال آنکه غرب گشتاور فرهنگش دیگر دین نیست بلکه آنجا نیز همانند یونان باستان «طبیعت» را به مثابه محور و موتور محرکه فرهنگ انتخاب کردهاند. افزون بر این، شناخت مولفههای تمایز فرهنگ خدامحور (Ontotheologic) ما ایرانیان با فرهنگ گیتی یا طبیعتمحور (Cosmotheologic) غرب هنوز روشن نشده است. این درآمد کوچک هم مجالی به نگارنده نمیدهد تا به این تقسیمبندی دوگانه فرهنگی در نگرش فلسفی ایمانوئل کانت، فیلسوف نامآور آلمانی بیش از این اشاره کنم. بااین حال پرسشی دیگر به ذهن آمد: آیا به ضرورت منطقی میتوان فرهنگ ایرانی با فراگشت دین را با فرهنگ غربی با گشتاور طبیعت به یک دیالوگ دعوت کرد؟
اینکه جوامع گوناگون زبان خویش و فرهنگ خویش و ارزشهای اخلاقی (اتیک) و نیز نُرمهای نهادینه خویش (اتیکت) را دارند هیچ در آنها تردیدی نیست بلکه تردید در این است که به موازات فرآیند جهانی شدن (Globalization) تکلیف این فرهنگها و خردهفرهنگها چه خواهد شد و آیا به آرشیو تاریخ سپرده میشوند یا آنکه تن به تغییر و تعویض محور میدهند؟ پرسشهای آمده در این نوشتار کوچک نشان میدهد که جامعهشناسان، مردمشناسان، روانشناسان و باستانشناسان نمیتوانند به تنهایی از عهده پاسخ به چنین پرسشهایی برآیند و اگر هم پاسخی دهند احتمالا چندان قابل اعتنا و عنایت نخواهد شد. ضرورت شناخت فرهنگ و از آن مهمتر «درک» این ضرورت است که ما را به سوی یک رشته فلسفی (Discipline) نسبتا جدید در ایران سوق میدهد. رشتهای که گرچه در محافل آکادمیک در آن سوی آبها بیش از ١٠ سال است که به تدریج اوج گرفته و هوادارانی یافته است اما در این سوی آب، پنداری ما همچنان به همین «مطالعات فرهنگی» قانع هستیم و چندان تمایلی به ارتقای این مطالعات به سطح یک دیسیپلین نداریم تا برخی دانشجویان و اساتید این سرزمین سالها به پژوهش و کندوکاو در رشته فلسفه فرهنگ جلب شوند و آثاری میهنی (و نه صرفا ترجمه) بیافرینند که ما نیز از آن بهره بریم.
این درآمد کوچک در واقع بهانهای شد تا به معرفی کتابی ارزشمند با عنوان «فلسفه فرهنگ» تالیف دکتر علیاصغر مصلح، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی که توسط انتشارات علمی منتشر شده، بپردازیم. کتاب «فلسفه فرهنگ» حاصل چند سال تحقیق و پژوهش مولف در حوزه فرهنگ و نسبت آن با فلسفه است. همان طور که مولف در ابتدای کتاب آورده است، «کوشش اصلی این دفتر تامل در چیستی وجود گسترده و پیچیده فرهنگ بوده است. وقتی از فرهنگ میپرسیم، خود را با پدیدهای محیط بر خویش و دم به دم نوشونده روبهرو مییابیم. با شیوههای کلاسیک در فلسفه نمیتوانیم فرهنگ را تعریف به حد و رسم کنیم یا آن را مانند پدیدارهای عینی توصیف کنیم. سعی من در این پژوهش، طرح پرسشها و نشان دادن جوانب و عرصههای مختلف فرهنگ به طور عام و فرهنگ پژوهینظری فلسفی بوده است.»
با توجه به این موضوع مولف سعی کرده در این اثر در هفت فصل به بحث و بررسی درباره فرهنگ بپردازد. لذا در فصل اول مباحث نظری درباره فرهنگ و در فصل دوم نگاه فیلسوفان فرهنگ مورد بررسی قرار گرفته است. در فصل سوم فلسفه فرهنگ در تمدن اسلامی بررسی شده و در فصل چهارم نسبت فرهنگ با دیگر حوزهها مانند انسانشناسی، علوم اجتماعی، زبانپژوهی، حقوق، سیاست، اقتصاد و… مورد پژوهش قرار گرفته است. عناوین فصول بعدی نیز عبارتند از: مسائل فرهنگی عالم معاصر، آینده فرهنگ، چشماندازهایی برای تفکر درباره فرهنگ.
درباره کتاب حاضر باید به چند موضوع توجه کرد. نخست آنکه این اثر را جزو آن دسته از آثار تالیفی باید محسوب کرد که مولف طی سالها تحقیق و تدریس به موضوعی دست یافته که مبتلابه جامعه معاصر ما است. لذا مولف با تاملی فلسفی برخی مسائل فرهنگ را در جامعه معاصر مورد تحلیل و بررسی قرار داده است. از سوی دیگر مولف سعی کرده با توجه به فضای فکر و فرهنگ ایرانی موضوعات را به اندیشه درآورد و آن را برای مخاطبان امروز ایرانی قابل فهم و درک کند. دکتر مصلح از جمله استادانی است که دغدغه فرهنگ دارد و به تازگی انجمن فلسفه میان فرهنگی ایران را به همراه تعدادی دیگر از استادان و دانشجویان دانشگاه تاسیس کرده تا بتوانند خوانشی نوین مساله فرهنگ در ایران امروز داشته باشد. بر این اساس مولف خود نیز تاکید دارد که «در ایران امروز، مسائل فرهنگی پیچیده و پنهانی وجود دارد. هرکس میخواهد به این قلمرو وارد شود و اظهارنظر یا اثرگذاری کند، باید ابتدا به گستره وسیع و پیچیده فرهنگ ایرانی توجه کند. برای ورود محققانه به فرهنگ ایرانی منوط به دیدن آن در موقعیت فراگیر فرهنگ جهانی است. پژوهشگران ایرانی باید ابتدا دستاوردهای دیگران را مطالعه کنند. بسیاری از پدیدهها و فرآیندها مشترک است، لذا باید مطالعات کارشناسی را درباره فرهنگ و اجزای آن دایم رصد کرد. علاوه بر این، شناخت وضع امروز فرهنگ ایرانی کار یک نفر و دو نفر نیست. تنها در فرآیندی از همکاری متخصصان مختلف، میتوان به نیل مقصود امیدوار بود.»
منبع: روزنامه اعتماد