کارایی کفتگو در برابر بیگانه هراسی
گزارش سخنرانی دکتر فاطمه صدرعاملی در سلسله سخنرانیهای نوبت پاییز « دیگری و دیگرهراسی»
موضوع این دوره از سلسله سخنرانیها و ارائه مقالات در انجمن فلسفه بین فرهنگی بررسی فلسفی دیگر هراسی است. در این نوشتار مفهوم «بیگانه» را به جای کلمه «دیگری» میگذاریم و بر این عقیدهایم که هرگاه دیگری برای ما هراسانگیز باشد نام بیگانه به خود میگیرد و فاقد نسبت آشنایی و یگانگی میگردد.
در این گفتار ابتدا توضیحاتی در باره مفهوم فلسفی بیگانه ارایه میدهم. در بخش دوم از سخنم از گفتوگو و کارایی گفتوگو علیه هراس از بیگانه مطلب کوتاهی عرضه میدارم.از انجاییکه تجربه نشان داده است که مهارت های گفتوگوی واقعی از طریق یادگیری کارگاهی میسر است . در قسمت سوم توضیح کوتاهی از فعالیتهای کانون گفتوگو که در پی اشاعه فرهنگ گفتگو ست به عرض میرسانم.
بررسی فلسفی بیگانه
مطلبی که ارائه میشود، عمدتاً بر نظریه والدنفلز فیلسوف آلمانی معاصر استوار است.
توجه به بیگانه از طرفی امری قدیمی است و از طرف دیگر امری نو محسوب میشود. آنچه که امروز تحت عنوان بیگانه مطرح میشود با آنچه که در گذشته مورد بر رسی قرار میگرفته، متفاوت است.
برای دیدگاه فلسفی امری دارای اهمیت است که با شرایط بنیادی زندگی انسان و همچنین نظم اجتماعی او ارتباط داشته باشد و امروزه به دلیل مهاجرتها، بیگانه در همه جوامع وجود دارد و حضور وی جزء شرایط بنیادی جوامع در آمده است
ممکن است بهنظر عجیب باشد ولی قرنها پرداختن به مسئله بیگانه به صورت مسئله مدنظر فلاسفه قرار نگرفته است به همین دلیل در جلد دوم لغتنامه فلسفی در سال ۱۹۷۲ تنها چند سطر به این موضوع اختصاص یافته است.
برای اولین بار هگل درباره بیگانه سخن گفته، سپس فویر باخ، نیچه، هوسرل و لویناس و اصحاب مدرسه فرانکفورت به طرح آن پرداختند.
توجه واقعی به فلسفه بیگانه از زمانی آغاز شده است که دو ستون دنیای مدرن یعنی اسقلال سوژه و عقل فردی آسیب دیدند. یعنی از زمانی که سوژه از مرکزیت و محور توجه بودن افتاده و تکثرعقلانی مطرح شده، بیگانه مجال ظهور پیدا کرده است. در ابتدا بیگانگی با خود انسان شروع میشود همیشه با بیگانگی، آشنایی و خودیت نیز همراه است.
بیگانگی دارای ابعاد گوناگونی است که عبارتست از:
- بیگانگی با خود؛
- بیگانگی با دیگران؛
- بیگانگی با نظام های دیگر؛
وقتی بیگانگی در خانه خودمان شروع میشود در آنصورت خودیت و بیگانگی در هم میآمیزند مانند یک بافت که خطوط و بندهایش درهم تنیده شدهاند. درهمتنیدگیِ خودیت، بیگانگی خالص بودن زبان و دیگر جنبه های فرهنگی را مورد سوال قرار میدهد.
ما با بیگانه در حالی مواجه میشویم و آن را تجربه میکنیم که هیچگونه شناخت و برداشت و یا فهمی پیشینی از او نداریم. دچار حیرت و ترس میشویم که در برابر تجربهای غیر معمول قرار گرفتهایم، به طوری که این روند، هنجارهای ما و عادات ما را درهم میریزد.
چیزی است که بدون انتظار و غیر منتظره بیش آمده است. افلاطون بر آن است که فلسفه با حیرت شروع میشود. این بدان معناست که تفکر ما در جای دیگر و در مواجهه با بیگانه آغاز میشود.
بیگانه نقص نیست و حالت نقصان را نشان نمیدهد. مشخصه تجربه غریبه آن است که با آنچه که دست میگذاریم از دسترس ما خود را خارج میکند و بنظر میرسد چیزی غایب است.
ترس از بیگانه ناشی از ترس از چیزهای غیر عادی است از چیزهایی که از اختیار ما خارج است. هر چند نزدیک ما باشد. ترس از بیگانه با تاب ترس در ما و ترس از خودمان است. چنین ترسی مکانیسمهای دفاعی را علیه بیگانه بکار میاندازد.
.
انسان از فرهنگ خود نمیتواند جدا شود همانطور که از بدن خود و از زبان خود جدا شدنی نیست. بدون توجه به این امر بین فرهنگها ارتباط واقعی شکل نمیگیرد. فرهنگهایی که خصوصیت خود را در جداسازی فرهنگ خود از فرهنگهای دیگر میبینند درجات مختلف بیگانگی را نشان میدهند.
حوزه میان فرهنگی در برابر موج جهانیسازی که به تفاوت ها اهمیت نمیدهد و همه را مساوی میخواهد مقاومت میکند. در برابر جهانیسازی محلهگرایی قد علم میکند تا حدی که ایدئولوژی از ان ساخته میشود و افراد آن قوم با خون خود از آن حمایت میکنند. دفاع خشونتآمیز از خودیت خود معمولاً از یک شک و تردید نسبت به خود و از زخمی شدن نتیجه میشود.
در این حال غریبه به دشمن تبدیل میشود. دشمنی با مخالفت کردن فرق دارد. در مخالفت موضوع مطرح است و در دشمنی خود طرف مورد نظر است. بعضی وقت ها دشمن خیالی تراشیده میشود. دشمن موجودی میشود که نه بیانی دارد و نه نظری بدون چهره است. چهره اش همان است که ما در او میبینیم و کلماتش انچه که ما در مورد او میگوییم. از این طریق به بر داشت دوگانه میرسیم که عبارت است از خرد در برابر زور مسیحی ومسلمان در برابر کافر متمدن در برابر وحشی معتقد در برابر بیدین قانونمند در برابر بیقانون و غیره. این امر تا به امروز وجود دارد. جنگ مقدس در برابر غرب و بر عکس جنگ صلیبی علیه ترورنیز از نمنه های ان است
تصویر نیرنگ آمیز هستی شناسی دشمن که بر دیگری بر چسب میزند که کیست و چیست. جامعیت دادن به دنیای دوستی و دشمنی جاییی برای فرار از این طبقهبندی ها نمیگذارد. در چنین مشاجرهای زور و خشونت بروز میکند که تکنیکهای بسیار بیشرفته در اختیار دارد. صنعتیشدن بدانجا رسیده است که هردو نوع زور به هم نزدیک شده است. خود کشیهای بمب گذار خود را به ابزار زور تبدیل کرده است.
برای برطرف کردن ترس از بیگانه باید با او ارتباط برقرار کرد، گفتوگو کرد، زبان او را فهمید، و برداشت و بر چسب را به او را به تعلیق در آورد. به تعلیق در آوریم بدون آنکه منشاء خود و هویت خود را کنار بگذاریم.
در جنین روندی است که کارایی گفتگو مطرح میشود.
تجربه گفتوگو بر مبنای مباحث نظری
گفتوگو و دیالوگ از مباحثی است که ضرورت آن در دنیای امروز برای ایجاد همزیستی مسالمتآمیز و صلح بر کسی بوشیده نیست. ریشه بسیاری از بحرانها در سوء تفاهمات و شکست گفتوگوی واقعی است. کمتر جایی در کشورمان شاهد تلاش در این زمینه هستیم و به طور کلی کمتر به طرح مباحث تجربی و استفاده کاربردی از مباحث نظری هستیم.
در باب فلسفی سوال از جایگاه گفتوگو در هستی انسان است و نقش آن در هستی به طور کلی است- گفتوگو وقتی مطرح است که انسان با انسان دیگر گفتوگو میکنند. سؤال ان است که انسان چگونه خود را میشناسد و گفتوگو در شناختن خود انسان و انسان دیگر چه نقشی دارد.
در مورد دیالوگ سخن گفتهاند و در قرن بیستم رویکرد آن قوت و قدرت یافته است اما سابقه آن به آغاز تاریخ فلسفه بر میگردد. سقراط شیوه محاوره و دیالوگ را برای طرح مباحث فلسفی به کار میگرفت. تا زمان سقراط فلسفه به عنوان نوعی دیالوگ بروز کرده بود از آن به بعد فلسفه به مکالمه و مباحثه مدل شد. حکمای قبل سقراط حقیقت را به منزله چیزی میدانستند که ساخته و آماده است یک نفر متفکر میتوانست تنهائی به آن دست یابد و آن را به آسانی به دیگری منتقل کند. اما سقراط حقیقت را محصول تفکر و نتیجه و فرایند یک عمل اجتماعی میدانست.
والدنفلز دیالوگ را بر خلاف تفکر فلاسفهای میداند که من را در را بر دیگری برتری میدهند و یا به ارتباط بین انسانها مستقل از جنبههای اجتماعی توجه میکنند. مانند بوبر در کتاب: (من و تو).
این فیلسوف آلمانی به همزمانی منشأ من و دیگری تأکید دارد. من را داری گشودگی به جهان میداند. من و دیگران در گفتوگو در هم تنیده هستند. وی مخالف فردگرائی و یا جمعگرائی در فهم گفتوگوست.
حوزه بینالاذهان از طریق گفتوگو برای انسان قابل دسترس است وی میگوید: روند گفتوگو به مثابه مدلِ فرستنده و گیرنده نیست، من با دیگران در مورد موضوعی صحبت میکنم. این ارتباط یک وحدتی را نشان میدهند که در آن هر کدام دیگری را تعیّن میبخشد. با کمک دو مفهوم «بینالاذهان بودن» و «زیستجهان» میتوانیم ریشههای عمیق وحدت تجربه عملی زندگی انسانی در عرصههای زندگی معنوی و جسمی او را تبیین نمائیم.
با مفهوم بینالاذهان به فرمهای متعددی روبرو میشویم و زمانی اهمیت مییابد که این «بین» به معنای حوزه و ظرف خالی در نظر گرفته نشود که چیز هارا میتوان دران گذاشت وهم چنین ترکیبی از موجودات مستقل در نظر گرفته نشود بلکه به عنوان میدان وقایعی به بینیم که در روند آن واقعه چیزی و یا کسی به آن صورت در میآید که هست..
کارگاههای گفتوگو
در این بخش از مقاله، راه و روشی که برای یادگیری گفتوگو و تفاهم واقعی به کار میبریم اشاره میکنم . در این روند شناختی که از مباحث نظری بدست آمده را مبنا قرار میدهیم و متناسب با ان شناخت راه وروش کاربردی ارائه میدهیم.
در اینجا یک نمونه از کاربردی کردن برداشت فلسفی ذکر میشود. به بیان دیگر چگونگی مبنا قراردادن شناخت را برای تنظیم راهکارهایی عملی نشان میدهیم.
با توجه به اینکه در نظریه شناخت بطور کلی موضوع مورد سؤال یا طرح مسئله در چگونگی شناخت انسان و معرفت او نسبت به دیگران و اشیای پیرامونی مؤثر است. مثلاً در پدیدارشناسی برای شناختن اشیاء بایستی پردههائی را که واقعیت اشیاء را پو شاندهاند کنار زد و به اصطلاح کشفالمحجوب کرد. از خود میپرسیم چگونه میتوان در عمل، و به هنگام گفتوگو به نسبیبودن شناختِ خود، آگاهی پیدا کرد و آن را به واقعیت نزدیک کرد و لایههایی که واقعیت را پوشاندهاند، به کلّی کنار زد و به واقع شرایطی را ایجاد کرد که بتوان تحت همان شرایط کیفیت شناخت و متعاقب آن کیفیت مطلبی را که در گفتوگو رد و بدل میشود به واقعیت نزدیک نمود.
برای نیل به چنین مقصودی در جستوجوی مهارت های مشخص که رعایت آنها به صورت لوازم و شرایط مناسبی که برای انجام گفتوگوی واقعی در جمع ضروری است برآمدیم و به علاوه بر آن شدیم تا تلاش کنیم که این اصول بدست آمده، قابل تعلیم و تعلم یا یاددادن و یادگرفتن هم باشد. برای مثال با توجه به تجربیات علمی سه شرط زیر در کنار هفت شرط دیگر در روند گفتوگوی واقعی دارای اهمیت است:
- به تعلیق در آوردن ارزیابیها و برداشتهای خودبه طور موقت؛
- بر ساختار ذهن خود و بر شیوه نگرش خودنظارت داشتن؛
- ذهن باز داشتن و دارای گشودگی ذهن و فکر بودن؛
این سه مهارت در کارگاه نه به صورت اموزش کلاسیک بلکه به وسیله تمرینها عرضه میگردد و زمینهای فراهم میشود تا خودِ افراد بتوانند به آنها آگاهی یابن
در مواقع بحران اجتماعی برای تحول در منش انسانها در مورد معرفی و یادگیری ارزشها کمتر میتوان به حرف و گفتار، تکیه کرد بلکه میباید آن ها را به مهارتهایی متناسب با مقتضیات زمان و قابل یادگیری و تجربی تبدیل نمود. البته چنین تبدیل و تبدلّی میباید متناسب و با توجه به الزامات و مسائل جامعه صورت گیرد. راه و روشی که در این جستوجو بدست آمده و حاوی مهارتهای گفتوگو است، از طریق کارگاههای آموزشی عرضه میشود.
این شیوه به صورت اولیهاش در امریکا و در MIT توسط گروهی به همراهی ویلیام اسحاق ایجاد و به صورت درس دانشگاهی ارائه شده است. نظریات دیوید بوهم دانشمند فیزیک کوآنتا که در باب گفتوگو هم نظریهای دارد یکی از پایههای نظری اجرای این طرح است هم چنین بوبر.
روش کارگاهی از ان جهت موثر است که از حد آموزش کلاسیک که در آن فقط ذهن افراد شرکت کننده فعال میشود، فراتر رفته و احساسات و تجربیات و ارزشهای افراد را با مطالب ارائه شده در کارگاه درگیر مینماید. از این طریق امکان یادگیری بهتر و گستردهتر فراهم شود.
سخن پایانی
با توجه به مطالبی که در قسمت توضیح فلسفی بیگانه بیان شد، بنظر میرسد زمینههای بیگانه هراسی را میتوان به وسیله گفتوگو بر طرف نمود. اموری مثل تهمت زدن، بر چسبزدن و دشمنتراشی و بازتاب ترس درون خود بر بیگانه و یا نگرانی از عدم شناخت بیگانه و نگرانی از برهم خوردن نظام زندگی، همه آنها و مواردی دیگر از این قبیل در اثر بر قراری روند گفتوگوی واقعی قابل بررسی و روشن شدن نکات مبهم است و در نهایت از بین برنده واهمهها و نگرانیها در قبال بیگانه یا بیگانههراسی است.