چرا فلسفهی میانفرهنگی؟
ماندانا چگنی
جهان امروز را میتوان جهان تجربۀ کشاکش ترک ایدههای پرطمطراق مدرنیته و دست و پنجه نرم کردن با ادعاهای پست مدرن و گذر از آنها دانست. امروز، انسان معاصر با نگاهی به گذشتۀ نزدیک درمییابد، مدرنیته که هستۀ مرکزی آن ایدۀ پیشرفت و ترقی و داعیۀ برخورداری از حقیقت مطلق بود، حاصلی جز مقابل هم قرار دادن فرهنگها نداشت و پس از آن نیز تفکر و فلسفۀ پستمدرن با برخی تفاسیر خاص خود از نسبیت، نه تنها نتوانست فرهنگها را به در کنار هم بودن فراخواند، بلکه آنها را همچون جزیرههایی در اقیانوس جهان رها کرد؛ جزیرههایی در اوج انزوا که یافتن راهی از یکی به دیگری دشوار، بلکه ناممکن مینمود. ثمرۀ این تقابل و جدایی فرهنگها برای انسان معاصر تنها رنج بوده است؛ رنجِ جنگ، رنجِ از دست دادن، رنجِ تنها بودن و در یک کلام رنج ندیدن دیگری، بلکه رنج دیگری ستیزی. اما دهههای اخیر، سالهای دعوت برای دیدن و شنیدن «دیگری» و زیستن «با» او بوده است. ورود اصطلاحاتی چون دیگریشناسی، دیگریخواهی و نظایر آنها به ادبیات فلسفی (و رشتههای همجوار آن) بر گشوده شدن افقی جدید در عرصۀ نظر و عمل انسانی دلالت دارند. انسان امروز شاید در حال یافتن این نکته است که رهایی از رنج، نه در گرو تحمیل رنج و زحمت به دیگری، بلکه مستلزم زدودن رنج و زحمتِ دیگری است. اندیشمندان، رونشناندیشان و فیلسوفان آیندهنگری که از ایدۀ سعادت بشر به عنوان نخستین ایدۀ آرمانی فلسفه غافل نیستند و همواره به یاد دارند که تاریخ فلسفه را نه تفکر انتزاعی صرف، بلکه همراهی نظر و عمل راهبری کرده است، در سالهای اخیر از رویکردی جدید در فلسفه سخن میگویند و به آن نام فلسفۀ میان فرهنگی دادهاند، فلسفهای که اگر آن را فلسفۀ دیگری، فلسفۀ گفتوگو و حتی در عبارتی شاید به ظاهر غیر فلسفی فلسفۀ مهر بخوانیم، سخن به گزاف نگفته باشیم. فلسفۀ میانفرهنگی که نباید آن را با فلسفۀ تطبیقی اشتباه گرفت و نه باید آن را فلسفهای جدید در کنار سایر فلسفهها دانست، در پی برهم زدن چهاردیواریهای بیدر و پنجرۀ فرهنگها و البته پیش از آن، زمین گذاشتن سلاحهای سرد و گرم فرهنگها در مقابل هم است. این فلسفه را باید نگرش و رهیافت و رویکردی دانست که غایت عملی آن چنان روشن است که کشف آن نیاز به کندوکاو ندارد. فلسفۀ میانفرهنگی میخواهد فرهنگها در کنار یکدیگر باشند، با ارزشهای یکسان، در گفتوگو و تعامل و در اوج احترام و حرمتگذاری. به زعم اندیشمندان این حوزه، امروز «میانفرهنگی» دیدن و اندیشیدن و زیستن، یک آرمان روشنفکرمآبانه صرف نیست، بلکه چارۀ ناگزیر انسان دردمند امروز است، انسانی که به درد خود وقوف یافته است. فلسفۀ میان فرهنگی که تازه در دهههای پایانی سدۀ بیستم، به ویژه با تأسیس انجمن فلسفۀ میان فرهنگی در شهر کلن آلمان در سال ۱۹۹۲ نام و نشانی پیدا کرده، تا امروز توانسته است تا حدودی تمایز خود را از گرایشهای قبلی در دانشگاههای غرب روشن کند و نشان دهد نه در پی هندشناسی، چینشناسی و آفریقاشناسی است و نه اساساً قصد دارد با قرار دادن نام این فرهنگها پیش از واژۀ –شناسی آنها را تا حد متعلقی برای شناخت فروبکاهد و با معیار قراردادن یک فرهنگ، دیگر فرهنگها را بسنجد؛ کاری که فلسفۀ تطبیقی اگرهم قصد آن را نداشته، گویی به دام آن افتاده است. میان فرهنگی اندیشیدن در حوزۀ فلسفه به نوعی میراثدار هرمنوتیک فلسفی گادامر و برخی بحثهای فیلسوفان پستمدرن دربارۀ «دیگری» و مفهوم «تمایز» و همچنین تلقیهای دقیق و ظریف دربارۀ مفهوم «نسبیت» است. فلسفۀ میان فرهنگی به دنبال نفی غلبۀ فرهنگی، یکسانسازی و نسیان فرهنگی است و به عبارت بهتر در پی به رسمیت شناختن فرهنگ دیگری است، اما این به معنای منحل شدن در فرهنگ دیگری و یا امتزاج و آمیزش با آن نیست. این به رسمیت شناختن که پایه برای هر پیوندی میان فرهنگهاست، مستلزم شناخت از فرهنگ دیگری در همۀ ابعاد آن است و این خود از راه گفتوگو به دست میآید. جایگاه گفتوگو در فلسفۀ میانفرهنگی چنان است که شاید بتوان آن را وجه ممیزۀ انسان از سایر موجودات و «راه» انسانی زیستن دانست.
نام بردن از فیلسوفان میانفرهنگی سهل و ممتنع است، چرا که برخی فیلسوفان، میانفرهنگی میاندیشیدند، اما نه ذیل این عنوان. اما از فیلسوفانی که در دهههای اخیر با عنوان فیلسوفان میانفرهنگی شهرت یافتهاند میتوان از رائول بتانکور (متولد ۱۹۴۶)، هاینتس کیمرله (متواد ۱۹۳۰) ، رام ادهرمال (متولد ۱۹۳۷) و فرانتس مارتین ویمر (متولد ۱۹۴۲) نام برد:
– بتانکور، استاد دپارتمان میسیولوژی دانشگاه آخن در آلمان و متولد کوبا است او که مطالعاتی تفصیلی در زمینۀ فلسفۀ آمریکای لاتین نیز دارد، فلسفۀ میانفرهنگی را راهی برای شنیده شدن و دیده شدن تنوع و کثرت میداند.
-کیمرله، استاد فلسفۀ دانشگاه بوخوم آلمان و بنیانگذار کرسی فلسفۀ میانفرهنگی دانشگاه اراسموس روتردام است. او سابقۀ مطالعه درباب فرهنگ و فلسفه آفریقایی را در دانشگاههای نایروبی و کنیا دارد و به طور تخصصی به هرمنوتیک شلایرماخر و فلسفۀ هگل پرداخته است. مطالعات کیمرله به واسطۀ آشنایی با مفهوم «تمایز» نزد دریدا به جانب مطالعات میانفرهنگی سوق یافته است. بسیاری از آثار او در کنار آثار رام ادهر مال از منابع اصلی در حوزۀ فلسفۀ میان فرهنگی به شمار میروند.
– رام ادهرمال هندی الاصل، مؤسس انجمن فلسفۀ میانفرهنگی در آلمان است. او علاوه بر جامعهشناسی در زمینۀ فلسفههای اصالت تجربه و پدیدارشناسی هوسرل صاحبنظر است. ادهرمال که به ادیان و اسطورهها و فلسفۀ هند نیز علاقهمند است، در دانشگاه مونیخ فلسفۀ میانفرهنگی و هرمنوتیک تدریس میکند. وی با طرح ایدۀ «همپوشانی فرافرهنگی» در پی رسیدن به «فلسفۀ جاویدان» است و مشغول مطالعه و نظریهپردازی دربارۀ طرحی با عنوان «هرمنوتیک تمثیلی» است.
– ویمر، استاد فلسفۀ دانشگاه وین، اساس نگرش میانفرهنگی را گفتوگو میداند و با طرح مفهوم پلیلوگ، بر به رسمیت شناختن کثرت زبانها و کثرت عقلها و گفتوگوی چندجانبه تأکید دارد.
در حال حاضر ریاست انجمن فلسفۀ میانفرهنگی به عنوان نهاد پیشگام مطالعات این حوزه به عهدۀ پروفسور گئورگ اشتنگر است. وی از سال ۲۰۰۶ عضو هیأت مدیره این انجمن و از سال ۲۰۰۹ به ریاست آن برگزیده شده است. از حوزههای تخصصی فعالیت وی، میتوان به فلسفۀ نظری و عملی معاصر شامل هرمنوتیک، فلسفه میانفرهنگی، پساساختارگرایی، فلسفۀ زبان، فلسفۀ اجتماعی، انسانشناسی فرهنگی و علوم فرهنگی اشاره کرد. اشتنگر متأثر از اندیشۀ هوسرل و هایدگر است و در سنت پدیدارشناسی، مهمترین شاگرد هاینریش رومباخ، دانشآموختهی برجسته هایدگر محسوب میشود.
انجمن فلسفۀ میانفرهنگی ایران و دانشگاه علامه طباطبایی در هفتۀ آخر بهمن ماه میزبان پروفسور اشتنگر خواهد بود. علاقهمندان برای اطلاع از سخنرانیهای ایشان در ایران میتوانند به سایت انجمن مراجعه کنند.