انجمن فلسفه میان فرهنگی ایران در سومین جلسه از سلسله جلسات شنبههای میان فرهنگی در سال ۱۴۰۰، شنبه ۵ تیر میزبان دکتر مهدی معین زاده، عضو هیئتعلمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بود. ایشان در این جلسه مباحثی را ذیل موضوع «درنگی فلسفی- ادبی در مفهوم «میان»» مطرح کردند که در ادامه گزارش مختصری از سخنان ایشان ارائه میگردد.
دکتر معینزاده در ابتدای بحث پیشنهاد داد برای درک بهتر تفکر میانفرهنگی، از خط تیرههای مشهور هایدگر استفاده کنیم و آن را به صورت تفکر-میان- فرهنگی بنویسیم تا ضمن دفاع از وحدانیت آن واژگان، قادر باشیم از لحظات (momentهای) متفاوتی که میتوانند داشته باشند نیز سخن بگوییم. از نظر وی، یکی از راههای پرداختن به مفهوم «میان» و «تفکر-میان-فرهنگی»، بررسی سلبی آن است و در این سخنرانی از این روش استفاده کرد.
۱) تفکر –میان- فرهنگی نباید به عنوان یک جهانبینی لحاظ گردد.
در نظر دکتر معین زاده فواید و نتایجی چون صلح، همزیستی، بهبود وضع انسانها، آزادی و آزادمنشی انسانها که از تفکر-میان-فرهنگی نتیجه میشوند را نباید مقصود بالاصاله در نظر بگیریم. اساساً در فلسفه و تفکر نباید این امور مقصود بالاصاله باشند، چرا که اساساً نباید فلسفه را به یک جهانبینی فرو بکاهیم. قرار نیست که تفکر –میان- فرهنگی نیز نظامی از ارزشهایی چون گفتوگو، صلح، همزیستی و … باشد. اگر این تفکر را به جهانبینی فرو بکاهیم، در پی آن ایدئولوژی به وجود میآید. ایدئولوژی نیز بایدها و نبایدهایی را به دنبال دارد و این چنین میشود که حتی چنین تفکری نیز تبدیل به جزماندیشی میشود که بر سر خود آن میجنگند و کشته میشوند و ظلم میکنند. این تفکر نباید به جزماندیشی منجر شود.
۲) توجه به روابط نامتقارن در کنار روابط متقارن، فهم بهتری از تفکر –میان- فرهنگی را برای ما شکل میدهد.
در بحثهای مربوط به فلسفه میان فرهنگی، بیشتر از رابطههای متقارن نسبت به رابطههای نامتقارن سخن گفته میشود. از جمله دلایل پرداختن به روابط متقارن پرهیز از شرق محوری، غرب محوری و … است؛ اما پرداختن به روابط نامتقارن و نقش آنها در تفکر-میان-فرهنگی نیز مهم هستند. به زعم دکتر معینزاده، شاید آنچه در دنیای معاصر اهمیت دارد، اما آن را از یاد بردهایم، اصالت روابط نامتقارن است. آنچه در یک رابطهی نامتقارن، اهمیت زیادی دارد، این است که هر دو سوی رابطه، در آن غرقه هستند. رابطهای همچون عشق، یک رابطهی نامتقارن است. همانطور که مولانا در باب عشق میگوید:
هیچ عاشق خود نباشد وصلجو که نه معشوقش بود جویای او
لیک عشق عاشقان تن زه کن عشق معشوقان خوش و فربه کند
ساختاری که مولانا در اینجا برای ما ترسیم میکند، متقارن نیست. یکطرف ناز کشیدن را داریم و در طرف دیگر ناز کردن را. از یک سو وفا داریم و سوی دیگر جفا. اگر تنها در پی روابط متقارن باشیم، باید عشق را نادیده بگیریم؛ زیرا عشق یک رابطهی مسطح و هموار نیست بلکه رابطهای شیبدار و نامتقارن است که در این روابط نقش افراد بسیار مهم و تعیینکننده است. شاعران عارف یا عارفان شاعر، به خوبی به این مطلب پرداختهاند. حافظ مینویسد:
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
در این بیت حافظ، این رابطه، به شرط فهم دو سویهی آن از نقشهای خود در این رابطه، شکل میگیرد و چنین رابطهای اصیل است. در این خصوص، میتوان به ابیات زیر نیز اشاره کرد:
تشنگان گر آب جویند از جهان آب جوید هم به عالم تشنگان
هر که عاشق دیدیش معشوق دان کو به نسبت هست هم این و هم آن
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
برای توجه به رابطه، باید به تغییر نقشها دقت کنیم. به رسمیت شناختن این تفاوتها اهمیت زیادی دارد. جریان یافتن حیات وابسته به این تفاوتها است. اینکه محبتِ من به والدینم، در قبال آنچه برایم انجام دادهاند بسیار ناچیزتر از محبتی است که نسبت به فرزندم دارم، نشانهی بیعدالتی نیست؛ بلکه نشان از تفاوت در نقشهایی دارد که من ایفا میکنم. درک رابطههای نامتقارن، در واقع به رسمیت شناختن تفاوتها است.
۳) مفهوم «میان»، یعنی به چنگ نیامدن و دائم در حال شدن بودن.
در نظر دکتر معین زاده، منظور از «میان»، تقریری هندسی نیست. وقتی در تفکر-میان-فرهنگی از این مفهوم سخن میگوییم، منظورمان این نیست که سهمی یکسان از طرفین داشته باشیم. در میان بودن، یعنی به چنگ نیامدن، دائم در حال شدن بودن. همانطور که نیچه اشاره میکند: «هست، نیست». «میان»، دائم در حال شدن است و از هرگونه تجسد و تجسمی میپرهیزد. شاید لحظهای ثبات داشته باشد، اما ذاتش بیقرار است. همانطور که ذات تفکر نیز بیقرار است. شاید بتوان گفت توانایی مواجهه با عدم است. «میان» جایی است که خودمان را پشت هیچچیز نمیتوانیم پنهان کنیم. همچون صحرای محشر است. نه پشت هویت دینی، نه هویت ملی و نه پشت هیچ هویت دیگری، نمیتوانیم پنهان شویم. به تعبیر فوکویی، اگر بخواهیم از گفتمان سخن بگوییم، «میان» جایی است که ذیل هیچکدام از این گفتمانها قرار نمیگیرد. عارفان به خوبی به این نکته پرداختهاند. حتی اگر عرفان را به عنوان یک مکتب در نظر بگیریم و بخواهیم پشت آن پنهان شویم، در آن زمان عرفان از بین رفته است. به نظر میرسد که عطار در ابیات زیر به این نکته اشاره میکند.
ره میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است نه در میخانه کین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است بجوئید ای عزیزان کین کدام است
همچنین از مولانا:
نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم اینجا نه و آنجا نه که گوییم کجاییم
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم وجدی نه که در گرد خرابات برآییم
گه چنین بنماید و گه ضد این جز که حیرانی نباشد کار دین
نه چنان حیران که پشتش سوی اوست بل چنان حیران و غرق و مست دوست
در چنین مباحثی برای ما مشخص میشود که «در میان ایستادن»، با هر گونه هویت و ماهیت داشتنی در تضاد است. اینکه زود به زیر یک بیرق نرویم، جزء یک گفتمان نشویم و بتوانیم در این میان تاب آوریم، نشانهی شجاعت است. سارتر نیز به این مطلب اشاره میکند و معتقد است ما خود را پشت شغل یا پشت رسالتی پنهان میکنیم تا از پرسشهای بنیادین حیات طفره رویم. در واقع میخواهیم تکلیفمان روشن شود زیرا اگر تکلیفمان روشن میشد، کارمان آسان بود؛ اما روشن شدن تکلیفمان به بهای شکستن و از بین بردن مفهوم تکلیف بود.
۴) در گفتوگوی -میان-فرهنگی، فرد باید اصیل باشد.
باب مفاهمه با دیگری در صورتی برایمان گشوده میشود که به آنچه در فلسفه اصالت یا خودینگی خوانده میشود، نائل شده، آن را درک کرده یا در راه رسیدن به آن باشیم. من با کنار زدن بنیانهای وجودم نمیتوانم به مفاهمه با شخص دیگر نائل شوم. درست عکس این مطلب صادق است؛ یعنی من وقتی که در خودینهترین و منترین حالت خود هستم، این امکان برایم مهیا میشود که با شخص دیگری که او هم در چنین حالی است، یعنی خود بودن خود را محقق کرده، مفاهمه برقرار کنم. به نظر میرسد که مقصود گادامر نیز وقتی میگوید حقیقت، ذاتاً دیالکتیکی و ذاتاً زادهی دیالوگ است و هنگامی که معتقد است لوگوس از طرفین گفتوگو فراتر میرود، همین نکته را مدنظر دارد.
حقیقت حاصل گفتوگو است. اما در صورتی از گفتوگو حقیقتی حاصل میشود که طرفین گفتوگو دغدغهمند باشند و مسئله داشته باشند. در غیر این صورت طرفین گفتوگو اصیل نیستند. به قول مولانا موضوع گفتوگو عقدهی جانمان نبوده است.
در گشاد عقدهها گشتی تو پیر عقده چندی دگر بگشاده گیر
در نظر دکتر معین زاده، اینکه حقیقت ذاتی دیالکتیکی دارد یعنی همواره پاسخی است به یک سؤال و در دیالوگِ انسانهایی متولد میشود که اصالت را فراموش نکرده باشند. هایدگر معتقد است که انسان تنها موجودی است که با هستی رابطهای از سر فهم دارد. هنگامی که هایدگر در سرچشمهی اثر هنری، از پیکار صخره و موج سخن میگوید، معتقد است که طرفین پیکار، تا حد بزرگداشت ذات همدیگر، خود را بالا میبرند. پیکار در اینجا میتواند نوعی گفتوگو تلقی شود.
در پایان دکتر معین زاده متذکر شد مفهوم میان به طور خلاصه یعنی عدم تعین؛ یعنی پرهیز از هر گونه تعین بخشیدن به آنچه که فکر میکنیم به عنوان حقیقت به آن نائل شدهایم؛ یعنی در هیچ کسوتی گیر نیفتیم و بیکس بودن و غریب افتادن را تاب آوریم. دو فرهنگ وقتی به حقیقت، گفتوگو و لوگوس میرسند که از نداشتن هیئت و کسوت نترسند.