پیش درآمد
پیشینه جوامع متعدد بشری ، بیانگر آن است که به صورت طبیعی هر اندیشه تازه و به ویژه ناشناخته ای با مخالفته ا و مقاومت ها رو به رو بوده است. فلسفه میان فرهنگی[۲] نیز از آنجا که در کل دنیا جدید و در ایران جدیدتر است، نباید از این قاعده مستثنا باشد. مطالعه نقطه قرار و ایستگاه فرهنگی جامعه ما نشان می دهد که، به دلیل ریشه ها و آرزوهای کهن و فاخری که در حوزه های فکری و فرهنگی داشته، در جایگاهی قرار گرفته است که اگر او هم بادیگران و « فرهنگ دیگر» کاری نداشته باشد، آنها با او کار خواهند داشت.
بنابراین ناگزیر از مطالعه واقع نگرانه تحولات فکری و فرهنگی دنیایی است که مرزهای فرهنگی آن چونان گذشته نسبت به هم ساکت نیستند. هر جامعه پایبند به اصول و مبانی فرهنگی خاصی ، اگر بخواهد بماند باید از مطالعه دقیق آنچه در متن تحولات فکری و فرهنگی دنیا میگذرد، نه به عنوان یک ضرورت اجتماعی، بلکه به عنوان یک رسالت و وظیفه تردیدناپذیر، غفلت ننماید. وادی اندیشه امروز بیش از آنکه به داوری و مخالفت یا موافقت احتیاج داشته باشد ، به شناخت اندیشه ها و تمییز سره از ناسره نیازمند است. در غیر این صورت پیشداوری ها که همواره آفت اندیشه بوده اند،ما را درکوچه پس کوچه های ناشناخته خود منزوی ودر پایان از پای در خواهند آورد. نگارنده این مقاله نه به عنوان مدافع تمام داده های اندیشه میان فرهنگی و نه به عنوان مبلغ آن بلکه صرفاً به عنوان کسی که مطالعات گسترده ای در این رابطه داشته است، سعی خواهد نمود تا به زوایای شناخته این اندیشه اشاراتی داشته باشد.
تاریخچه و روند شکل گیری
به نظر می رسد اندیشه میان فرهنگی هنوز دوران جوانی خود را سپری می کند و ساختار جامع و مانعی پیدا نکرده است. از همین رو ارائه تصویر روشن و بی حرف و حدیث از آن حتی برای کسانی که سال ها در این وادی قدم زده اند، چندان آسان نمی نماید. طبیعی است که این سو و آن سو نیز مطالبی تحت عنوان اندیشه میان فرهنگی مطرح شود که نسبت چندانی با آن ندارد. چنین وضعی مسئولیت استادان و دانشجویانی را که در رشته فلسفه میان فرهنگی تحصیل نموده اند یا محققانی را که با جوهر اندیشه آشنایی دارند، سنگین می نماید تا از یک سو مبانی آن را به صورت علمی و قابل فهم تبیین نمایند و از دیگر سو آن را از آنچه با جوهر اندیشه نسبت چندانی ندارد ، بپیرایند.
در عرصه اندیشه فلسفی و فرهنگی بیست و دو سه سالی است که واژه Interkulturalitt بر سر زبانها افتاده است،[۳] و از یک دهه است که فلسفه میان فرهنگی به عنوان یک رشته دانشگاهی جایگاه خود را در کشورهای غربی پیدا کرده است. در میان دانشمندان، پروفسور مال[۴] ، پروفسور ویمر[۵] ، پروفسور کیمرله[۶] و پروفسور بتانکور[۷] در تعریف و تبیین ساختار اندیشه میان فرهنگی بیش از دیگران تلاش کرده اند. [۸]
اندیشه میان فرهنگی در دامن زبان آلمانی تولد و شکل یافته است و بایداعتراف کرد که اجمالاً اندیشه میان فرهنگی با زبان آلمانی عجین شده است و هیچ گاه رابطه زبان با اندیشه به این اندازه تنگاتنگ نبوده است. این درهم تنیدگی کار را بر راویان اندیشه به زبانهای دیگر مشکل می سازد.[۹] در چنین وضعیتی است که راوی اندیشه وظیفه اش تنها گفتن این نیست که « فلسفه میان فرهنگی چیست» ؛ بلکه پیش از آن – به قول پروفسور مال – باید بیان کند که فلسفه میان فرهنگی چه نیست.
مال می گوید : فرضیه میان فرهنگی پدیده ای است بسیار متنوع با یک سطح درونی و یک لایه بیرونی. در سطح شناختشناسانه و فرازبانی به مجموعه ای اطلاق می شود که در آن مفاهیم و دستگاههای علمی جهان شمول اداره می شوند.
بیان تیتروار و توصیفی جوهر اندیشه میان فرهنگی، سهل و ممتنع است : سهل از آن روکه در طی سالهای گذشته به صورت علمی و دقیق بدان پرداخته شده است، و ممتنع از آن جهت که هنوز به بلوغ خود نرسیده است و ساخت و فرم نهایی خود را نیافته است.
می دانید که فرهنگ نگاه به درون دارد. مرز آن داشته های تعریف شده ای است که خودی تلقی می شود و غیر آن نیز بیگانه ، این چیدمان در باطن خود نوعی ارزشگذاری غیر رسمی را به دنبال دارد . افزون بر ارزشگذاری ، داوری وحشتناکی را هم در بطن خود می پرورداند و آن اینکه دیگران نه تنها بدند، بلکه شنیدن ، فهمیدن و قابل اعتماد دانستن آنها ، لازم نیست، یا به زعم برخی حتی جرم و خیانت فرهنگی است.
پیشوند «میان» در اصطلاح میان فرهنگی یک پیشوند تزئینی نیست ،بلکه از آن معنا و مفهوم خاصی مراد و منظور است. این واژه در واقع تشابه و تمایز فرهنگ ها ،فلسفه ها و ادیان را نشانه رفته است. [۱۰]
اندیشه میان فرهنگی میکوشد تا «دیگر شناسی» را جایگزین «دیگرستیزی» نماید. مفهوم این کلام و لازمه آن ، عدول فرهنگی ،نسیان فرهنگی ، فرهنگ کانونی (سانتریستی) ، انحلال فرهنگی ، تضعیف فرهنگی، تبادل فرهنگی، تنازل فرهنگی ، غلبه فرهنگی ، فرهنگ توریستی[۱۱] ، تبلیغ فرهنگی ، زیباییشناسی فرهنگی[۱۲] ، تقلیل فرهنگی ، تساوی فرهنگی ، اتحاد فرهنگی، بزک فرهنگی[۱۳] ، فرهنگ جهانی ( به هم زدن چهار دیواریهای فرهنگی) ، ترجیح فرهنگی، تاکتیک فرهنگی، نقد فرهنگی و حتی داوری فرهنگی نیست ؛ بلکه فرهنگ شناسی و دیگرشناسی و زندگی مبتنی بر گفت وگو است. شاید اگر این مهم، محقق شود و زمینه های عینی و عملی خود را پیدا نماید ، هم برای جهان بشری مفید است و هم در بازیافت به روز و کارآمد فرهنگ ها از سوی هواداران و صاحبان آن کارگر خواهد افتاد. نباید فراموش کرد که تحقق جهان انسانی متوقف بر پیدایش انسان جهانی است و از همین رو گفت وگو شرط «جهانی بودگی» است.
تسالم فرهنگی و فلسفی میان سنتها و مکاتب مختلف ، از دیگر اهداف اندیشه میان فرهنگی ، برای شکل دادن به زندگی مسالمت آمیز است.
از دیگر وظایف مهم فلسفه میان فرهنگی ، نجات فلسفه واقعی از فلسفه محض (فلسفه برای فلسفه) است.[۱۴] امروزه شاید به دلیل آنکه بسیاری از مباحث فلسفی جز لذتهای علمی و نظری ثمر دیگری ندارد و از جریان واقعی حیات بیگانه و یا بازمانده است، به تدریج از متن زندگی فاصله گرفته و گویا دیگر نه مردم با فیلسوف کاری دارند و نه دغدغه های فیلسوف با مسائل زندگی . اندیشه میان فرهنگی این معضل را در دستور کار خود دارد.
فرانتس مارتین ویمر، فیلسوف میان فرهنگ اتریشی ، در اثر ارزشمند خود تحت عنوان «فلسفه میان فرهنگی» با اشاره به دغدغه اساسی خود درباره فلسفه و دستاوردهای فلسفی میگوید :” اگر تنگناهای عملی تاریخ فلسفه را جبران نکنیم و میراث بشری را انحصاراً در یک سنت یا فرهنگ جست وجو کنیم، بدون شک قادر به رفع مشکلات امروز میان فرهنگی نخواهیم بود. تحقق این امر مشروط بر همیاری فعال دانشمندان همه قاره ها و مناطق است.» [۱۵]
رام آدهار مال بر آن است که رسالت فلسفه میان فرهنگی طراحی و پیریزی فلسفه پیشینهای[۱۶] مطلق گرا و کمال یافته نیست ، بلکه تکلیف آن نهادینه کردن بینش معرفتی، منطقی، متافیزیکی، اخلاقی، فلسفی دینی و تواضع انسان شناسانه با رهیافت های مختلف برای دستیابی به امر یگانه بانام و نشان های مختلف است. کسانی که دعوی امر یگانه را در فرهنگ، سنت، فلسفه، و دین خود دارند، از فرهنگ فلسفی اندیشه میان فرهنگی محرومند.[۱۷]
به نظر، اندیشه میان فرهنگی تنها یک فرضیه نظری فلسفی صرف نیست، بلکه یک راهبرد علمی برای برون رفت از بن بست های فلسفی و فرهنگی است. تا انسانها بتوانند علی رغم برخورداری از «دگرگونی»، « دیگری » را لزوماً تهدیدکننده یا دشمن هویت «خودی» قلمداد ننمایند.
این اندیشه، کاری با مطلق گرایی فرهنگها ندارد ؛ چه اینکه هر فرهنگی لزوماًخودش خودش است و تا نسبت به خودش نظر اطلاقی نداشته باشد، شکل نمیگیرد. مهم این است که خوداثباتی مطلق را به معنای دیگرانکاری اطلاقی نگیرد. «من راست میگویم» را لزوماً به معنای «دیگران دروغ میگویند» قلمداد نکند. نفی و اثباتی ، یا به به تغییر رایج، سفید وسیاه نیندیشد.
به نظر میرسد این اندیشه بی آنکه با بود و نبود حقیقت مطلق مشکلی داشته باشد، به «حقیقت منحصر» اعتقادی ندارد و حقیت را «منتشر» می بیند. اندیشه میان فرهنگی ، حقیقت را گسترده تر و پیچیده تر از آن می داند که اسیر قانون همه یا هیچ شود و در دستان این یا آن با یک بازی گل یا پوچ تکلیفش معین شود. این باور نیابد به «نسبیت حقیقت» که حرف تازهای هم نیست تعبیر شود؛ چه اینکه حقیقت میتواند مطلق باشد و در عین حال در دست فرد یا جماعت خاصی هم اسیر نباشد. این همان معنای «حقیقت منتشر» است.
تعبیر برخی از صاحبنظران آن است که اندیشه میان فرهنگی درصدد آن است که به نوعی حقیقت تواضعی[۱۸] را جایگزین حقیقت تعصبی[۱۹] نماید.
از زندگی امروز دنیا چنین بر میآید که اگر جامعه یا فردی معتقد به زندگی مسالمت آمیز است، باید هم مقدمات زندگی با « دیگری» را مهیا سازد، و هم لوازم و توالی متعارف آن را بپذیرد. معنای این کلام ترویج « تفاوت» نیست ، بلکه پذیرش آن است ؛ زیرا ما چه بخواهیم چه نخواهیم هست، وجود دارد و قابل انکار نیست. اگر ناتان گلزر[۲۰] مخالف سرسخت تکثر فرهنگی، در کتاب خود با عنوان « ما امروز همه طرفدار تکثر فرهنگی هستیم» دست از مواضع پیشین خود بر میدارد ، برای این است که تکثر برای اثبات وجودش نیازی به امضا و تأیید او ندارد ؛ چون هست. البته این بدان معنا نیست که هرچه هست لزوماً خوب است؛ گرچه هر «هست» مستظهر به پایه ها و اصولی است که می تواند در متن زمان ، مکان و مقتضیات توجیه پذیر باشد. آرزوی رهایی از «تفاوتها و تکثرها» گرچه ناروا نیست ، اما با جریان طبیعی و واقعی حیات درگیر و ناسازگار است. خیلی چیزها هستند که به عنوان آرزو عیب تلقی نمیشوند ، اما به دلیل بی نسبت بودن با واقعیات باید همیشه به عنوان آرزو باقی بمانند. دغدغه اصلی آن است که عدهای ، تفاوتها را خاستگاه درگیری ها و خشونت ها قرار میدهند ، حال آنکه تفاوت در ذات و جوهر خوددرگیر و خشن نیست ، مگر آنکه بد فهمیده شود. بدفهمی هم همه جا و در هر زمان زمینه های خشونت ودرگیری را در دل خود می پروراند.
منطق تک ارزشی « این یا آن» از نگاه اندیشه میان فرهنگی، نه تنها موجه و عقلانی نیست، بلکه مخل زندگی مسالمت آمیز خواهد بود. بنابراین مخالف افراد و جوامعی است که با انسانها به این سبک و زبان سخن میگویند. اینکه «هر که با ماست سفید است و هر که با ما نیست سیاه» ، زبان منطق نیست. صاحبان و پیروان چنین اندیشه وفرهنگی « دیگری » را فارغ از آنکه کیست ،حرفش چیست ، چه کاری با او دارد و مبانی فکری و فرهنگیاش چیست ، تهدید کننده و خطرناک قلمداد خوهد کرد. پیداست فهمی از این دست خاستگاه هر اتفاق تلخی می تواند باشد.
مدرنیته و اندیشه میان فرهنگی
چه نسبتی میان مدرنیته و اندیشه میان فرهنگی وجود دارد؟ باید گفت که شاید اگر مدرنیته ای هم در کار نبود ذهن بشر در روند اندیشه وبستر زمان به ضرورت آن میرسید ؛ اما به طور قطع نارسایی های مدرنیته رسیدن به این ضرورت را شتاب داده است.
«تئوری میان فرهنگی» در غرب شکل یافته، اما نباید آن را غربی دانست. اصولاً برای تقسیم بندی های این گونه وجهی نمیتوان یافت. صاحب این قلم ، علم را علم می داند و به همین دلیل معتقد است این اندیشه را نمیتوان به مکان و جماعت خاصی منسوب دانست. اندیشه میان فرهنگی را نباید چون کالای وارداتی یا صادراتی شمرد؛ بلکه یک علم است و متعلق به همه و البته بدون مالک و مدعی. شاید اینکه در آموزه های دینی دستور داده شده تا همه علم آموزی کنند، ناظر به همین معنا باشد. این تقسیم بندی ها وخط کشی ها در غرب هم به شدت مشاهده میشود که البته اساس عقلانی ندارد.
اندیشه میان فرهنگی حیات خلوت مدرنیته نیست، گرچه به قطع ملهم از ناکارآمدی ها و کاستی های آن میتواند باشد. غربی نیست؛ چون غرب با اندیشه میان فرهنگی چالشی توأم با تحقیر و تنفر دارد. این اندیشه ، بساط «ترانس کولتورالیز» و « لایت کولتورالیز» را که مدعای پنهان وآشکار غرب است، بر می چیند. شاید به همین دلیل فیلسوفان میان فرهنگ در غرب به ویژه در آلمان هنوز پذیرفته نشده و با مشکلات عدیده ای رو به رو هستند. برخی از شاخصه ای اندیشه میان فرهنگی مثل مال و بتانکورت ، اساساً غربی نیستند، و اگر کیمرله هم از اندیشه میان فرهنگی دفاع میکند، این را محصول بیش از بیست سال مطالعه و حضور در آفریقا میداند! البته نمی توان گفت که غربی ها دوست ندارند یا نمیخواهند از درخت نونهال «اندیشه میان فرهنگی» میوه چینی کنند،بلکه باید تأکید کردکه با ادامه و استمرار غیبت دیگران در متن تحولات فکری و فرهنگی دنیا صد البته راحتتر میوه چینی خواهند کرد. اندیشه میان فرهنگی حضور «دیگران» راهدف گرفته است و این برای فرهنگ غربی که مدعی « فرهنگ غالب» است ، پیام خوبی ندارد.
گفتمان میان فرهنگی در ایران
به نظر می رسد مباحث مطرح شده در داخل کشور ، بیانگر تصویر واقع بینانه و کارشناسانه ای از این اندیشه نیست و باید بیشتر کار شود. برخی مانند هر کالای نو و لوکس از آن استفاده کردهاند. جماعتی هم به دلیل عدم آشنایی با پیام اصلی این اندیشه آن را با «لایت کولتور» یا در برخی مواقع با « ترانس کولتور» و گاه با « مولتی کولتور» اشتباه گرفته اند. باید از شکل گیری درک عامیانه از «اینتر کولتور» پرهیز کرد. چه اینکه موجب خواهد شد تا پیش از آنکه فهمیده شود، در دامن داوری های ناصواب محکوم یا حتی شاید تقدیس شود. چاره آن است که پیش از آنکه به صورت کارشناسانه فهمیده نشده ، تعجیلی در طرح جانبدارانه و یا انکار ناشیانه آن صورت نپذیرد. نشستها و تلاشها و کارشناسی های قابل تقدیری در گوشه و کنار ایران شکل نخستین خود را پیدا کرده است. دانشمندان فرهیخته و توانمندی هم در این وادی مطالعات عمیقی دارند. امید است با پرداخت هر چه دقیقتر به این اندیشه و دیدن زوایای آن ، از محسناتش سود جوییم و معایبش را اصلاح نماییم. خود اندیشه هم قدمت چندانی ندارد و نونهالی بیش نیست و به همین دلیل در همه جای دنیا و حتی در آلمان – که زادگاه اندیشه میان فرهنگی به شمار میرود – احساس کارشناسان آن است که رسیدن به ساختار، و قالب جامع و مانعی از تعریف میان فرهنگی به زمان نیاز دارد. هر فرهنگی این گونه است، و بعید است فرهنگی از تکامل و رشد ، خود را بینیاز بداند. رسوخ و استقرار چنین اندیشهای در متن هر فرهنگی ، پایان و انحطاط آن را رقم خواهد زد.
فلسفه وجودی اندیشه میان فرهنگی
معتقدان به اندیشه میان فرهنگی برآنند که این اندیشه بازتاب ناکامی های انسان در تجربه پرفراز و نشیب «زندگی با دیگران» است. رسیدن به میان بری تعریف شده ، جامع و عام پسند، بین «خود» و «دیگر» که در دستور کار اندیشه میان فرهنگی است، در صورت تحقق، می تواند بسیاری ازمشکلات امروز بشر را در سایه « رواداری» و «گفت وگو» حل نماید. تصویر انسان از« گفت وگو» باید تغییر کند. گفت و گو بیش از آنکه یک ابزار انتقال مفهومی باشد، یک شیوه نوین زندگی است روشی که بر پایه های عدالت خواهی، واقع بینی، صلح دوستی، رواداری، حقیقت جویی و بردباری استوار است. وادی گفت و گو، وادی معناپردازی است و از همین رو جز اهل معانی، هنر تحقق آن را نخواهند داشت. گفت و گو در حوزه الفاظ، بردچندانی ندارد، و از آنجا که الفاظ خود بد و بعضاً وارونه فهمیده میشوند، آفت گفت و گو خواهند بود. تحقق گفت و گوی سازنده را زمانی میتوان به تماشا نشست که درونیات چهره به چهره شوند و اگر هم الفاظ به کار گرفته میشوند، نماینده واقعی درونیات باشند. در غیر این صورت اطراف گفت و گو در مرز لفاظی بی پایان، همیشه درگیر و متوقف خواهند بود.
حرف اساسی این اندیشه آن است که «دیگر » را به جرم « دیگری » در پیش پای «خود» به دلیل «خودی» ذبح نکنیم و حتی در بسیاری موارد درگیر با آن هم تصور نکنیم. شنیدن حرف حساب دیگران را صرفاً به دلیل «دیگری» مخل خود باوری و تصلب بر داشته هایمان نپنداریم. هنر شنیدن را نیز در کنار هنر گفتن بیاموزیم و اندیشه خود را پایان همه چیز ندانیم. تجربه و تحقیق به خوبی این حقیت را بر ما عیان میسازد که اگر به تعریف روشن ، واقع بینانه و عملی از «زندگی بادیگران» نرسیم ، آینده خوشایندی نخواهیم داشت. دنیا بسیار کوچک شده و امروز بیشتر از هر زمانی انسانها حس میکنند زیر یک سقف زندگی میکنند. بنابراین نمیتوانند «دیگری» را نادیده بگیرند. بالاخره آنکه اندیشه میان فرهنگی، دو فرهنگ یا دو فلسفه را چونان دو انسان میداند که فرض تضاد و تعارض همه جانبه میان آنها تأیید عقلانی ندارد. اما در طول تاریخ، گزاره های نامعقولی از این دست آن قدر در فرهنگها و فلسفه ها رسوخ پیدا کرده است که مجال تأمل در «دیگری» را از دستان بسیاری ربوده است. بر اساس اندیشه میان فرهنگی ، گزاره «فلسفه یا غربی است یا فلسفه نیست» به همان اندازه ناصواب است که دعوی «هنر نزد ایرانیان است و بس».
براساس اندیشه میان فرهنگی، با آب شدن یخ های «جزمیت» و «مطلقیت» و باز شدن هر چه بیشتر افقهای نوین اندیشه، انسانها بیش از هر زمان دیگر در کنار هم قرار گرفته اند، و جزیره ها و حیات خلوت های فکری و فرهنگی فرو پاشیده اند. تو گویی همه سوار یک کشتی شده اند و سرنوشتی گره خورده به هم پیدا کرده اند. در دنیای امروز همه با هم کار دارند. انسانها از نتایج اقدامات یکدیگر – بخواهند یا نخواهند – متأثرند. پدیده تکثر و تعدد در حوزه فرهنگ واندیشه، بیش از هر زمانی خود نمایی میکند. این اتفاق به ویژه در غرب و برای کسانی که متکبرانه در همه حوزه های فکری و فرهنگی خود را پیشتاز و غالب میپنداشتند ، نوعی تواضع توأم با تأمل را در پی داشته است. ضرورت بازسازی و بازیافت مجدد بنیان هایی که برد بیشتری داشته باشند ، نتیجه فوری و آنی این تأمل متواضعانه بوده است.
بر اساس اندیشه میان فرهنگی ما باید بدانیم که بی خیالی، اکتفا و قناعت به آنچه داریم – آن هم به بهانه تصلب بر ارزشها و مدعیاتی که ظاهری عام پسند و باطنی غیرموجه دارد- ثمری جز بازماندن از امواج تحولاتی که موجودیت ما رانشانه رفته است، در پی نخواهد داشت. بنابراین اگر هم میخواهیم بمانیم، باید موج سواری را یاد بگیریم، جنس و عیار امواج را بشناسیم و در پرتو معرفت و درایت در خورد شأن مان، رمز و راز چگونه « بودن» و چگونه «شدن» را بیاموزیم و نه تنها موجسوار که موج آفرین شویم. برخورد انفعالی در دنیای امروز ، یعنی بازندگی. باید بر پایه ها و ستون های عقلانی ، موجه و ریشه دار فکری و فرهنگی ایستاد؛ اما در آنها توقف نکرد. عدم توقف در آنها را نباید چون برخی سطحی نگرانِ نگرانِ خود، به عبور از آنها تفسیر و تعبیر نمود؛ بلکه معنای ملازم آن چیزی جز بازیافتِ به روز آنها و ریشه دواندن هر چه بیشتر نیست. کیست که نداند بزرگترین آفت این ریشه ها ، علفهای هرزی است که در روند تاریخ ، سخت بر گرد ما تنیده شده است و ما را از ریشه می پوساند. یادمان نرود که اندیشه وفرهنگ ما با ماندن ما می ماند و گرفتاری ما به آنچه توجیه ناپذیر و ناموجه است از یک سو و نادیده گرفتن « دیگری » از دیگر سو، ما را متزلزل و زوال پذیر می نماید.
اندیشه فلسفه میان فرهنگی ، بی آنکه در صدد کمرنگ کردن ” خود” باشد، به دنبال آن است که «خلأ» میان «خود» و « دیگری » را به سود هر دو پر نماید. بهترین عنصری که میتواند این خلأ را پر کند، عنصر « گفت و گو» است. میدان گفت وگو، خاستگاه پدیده نوینی به نام «تکثر معرفتی[۲۱]» است که اندیشه میان فرهنگی نه تنها با آن مشکلی ندارد، که از ممیزات آن است. در بستر گفت وگو همه برنده اند، همه هستند ، همه فکر میکنند، همه زندگی مینمایند ، همه حرف های گفتنی خود را وسط میگذارند، اندیشه ها پوست می اندازند و حقایق آشکارتر میگردند و فاصله ها کمتر میشوند ودشمنی ها و خصومت ها میان «خود» و «دیگری» یا رخت برمی بندند یا به «درگیریهای انسانی» بدل میشود. گفت وگو ابزار اندیشه میان فرهنگی نیست، بلکه غایت او است. اندیشه میان فرهنگی، گفت و گو را شرط و اقتضای عینی و باطنی زندگی انسانی می داند. معنای گفت و گو بیش از پیش از آنکه اعتراف و مشروعیت بخشیدن به «دیگری » باشد، به معنای اصرار و اعتماد به «خود» است. در پرتو گفت و گو، اندیشه «خودی» یا به روزتر و قابل اعتمادتر از دیروز میشود و یا ضریب آسیب پذیری آن در سایه بازیافت منطقی تر و موجه تر به حداقل میرسد. گفت و گو پایان تفاوتها نیست ،بلکه واقعی سازی و فهم درست آنها است. اینجا است که « رواداری » را به عنوان عنصر دیگری از عناصر اندیشه میان فرهنگی باید مطرح نمود. چه اینکه واقعی سازی و فهم درست تفاوتها را هر کسی بر نمی تابد. به ویژه پیروان ادیان را باید به «رواداری» در این باب فراخواند.
بدون رواداری، شانس هرگونه گفت و گو از انسانها و جوامع سلب خواهد شد. «دیگری» از نقطه «رواداری» در گوشه ذهن ما موجودیت می یابد. بدون «رواداری» ما در همه صحنه های فکری و فرهنگی بی آنکه رقیب و نفس کشی در میان باشد، پیروز میدان هستیم و گوی سبقت را از همه می رباییم! چون رقیبی وجود ندارد و «دیگری» از نگاه ما مشروعیت ندارد تا موجودیت داشته باشد و کیست که نداند رقابت فرع بر موجودیت است.
دغدغه اصلی اندیشه میان فرهنگی آن است که تصاویر جانبدارانه و پیش داوران های را که انسانها از «دیگری» دارند، در سایه این تئوری که «دیگری لزوماً همانی نیست که در ذهن تو نقش بسته است» بازسازی کند. تا این اتفاق رخ ندهد، نه تنها جوامع با هم که همه انسانها با هم مشکل خواهند داشت. اگر این پیام ساده ، ولی بسیار کلیدی را انسانها دریافت کنند و عملاً بدان وفادار باشند که «آنچه را که آنها نمی دانند یا باور ندارند یا نمیشناسند یا نمی فهمند، لزوماً ناصواب و محکوم به زوال و انعدام نیست». بسیاری از مشکلات کلیدی و پای های از میان خواهد رفت.
اگر بخواهیم مبانی پایه ای اندیشه میان فرهنگی را در حوزه های مختلف بیان کنیم، میتوانیم به پنج محور اساسی اشاره کنیم: نخستین حرف حساب این اندیشه آن است که فلسفه پایدار، متعلق به هیچ دسته، گروه، فرهنگ و یا سنت خاصی نیست. دومین پیامش آن است که رستگاری متوقف بر الوهیت نیست! حرف دیگرش آن است که هیچ فرهنگی بر دیگر فرهنگها رجحان ندارد. داده دیگرش آن است که با مالکیت حقیقت در حوزه سیاست مخالف است و آن را دموکراتیک نمی داند. سخن پنجم این اندیشه آن است که تجانس فرهنگها و ادیان ، بستر بسیار مساعدی برای همزیستی است. باید در همه این محورها بحث کرد ، زوایای آن را دید و ماهیت وجوهره اندیشه میان فرهنگی را شناخت و آنگاه دید که چه اندازه از این اندیشه عقلانی ، واقعی و قابل تطبیق و عمل است.
اندیشه میان فرهنگی برای اثبات خود باید به دو مبارزه علمی ، در دو جبهه بپردازد: نخست به رسمیت شناساندن «دیگری»، دوم، سوزاندن ریشه تفوق طلبی و سروری یکی بر دیگری در حوزه فرهنگ و اندیشه.
در پاسخ به این سؤال که «آیا اعتراف به دیگری ، در ضمیر ناخودآگاه ما مشروعیت تدریجی آنچه راکه ما ناصواب و نامشروع میدانیم ، به دنبال نخواهد داشت و به عبارت دیگر ما را از خود بیگانه نخواهد کرد؟» باید گفت : بافت و ساختار نوین دنیا با بهکارگیری تکنولوژی روز «دیگری» را خواه ناخواه به رخ انسانها حتی در دور افتادهترین روستاها، کشانده است. به بیان دیگر «دیگری» بود و نبودش را وامدار اعتراف یا اعتراض و انکار من و شما نیست. ما با آن رو به رو هستیم. در چنین شرایطی برخورد فعال بر هر برخورد دیگری ترجیح دارد. شاید تا دیروز پاک کردن صورت مسائل یا به دست دادن تفسیر و تصویر ترسناک از «دیگری» برای گریز از حل بنیادین آنها کارگر میافتاد، اما امروز این روشها کاربرد ندارد. باید با «هستها» چهره به چهره شد. آنها را فهمید و بهتر ، درستتر و مفیدتر از پیش آنها را ارائه کرد.
امروز پاسداشت و حراست از داشته های خودی در عرصههای فکری، فرهنگی، اخلاقی و دیگر عرصه ها ادبیات خاص خودش را می طلبد. همانگونه که پیش از این اشاره شد ، «حیات خلوتهای فکری و فرهنگی» از هم پاشیده است و موضوعیت خارجی و عینی ندارد. انسان باورمند پیش روی من وشما «انسان مقارنه و محاسبه» است. در حوزه اندیشه، فرهنگ و زندگی مدلهای فراوانی را پیش روی خود دارد. همان ضمیر ناخودآگاهی که در پرسش بالاآمد ، کار خودش را خواهد کرد و تصمیم خود را خواهد گرفت؛ چه متولیان امور فکری و فرهنگی ، «دیگری» را انکار و تکذیب کنند و چه به آن اقرار دهند. اعتراف به «دیگری» حسنش آن است که اگر آن را قبول نداشته باشیم ، به جای آنکه کار را به تقدیر سپرده باشیم ، تدابیر لازم را برای ارائه مدلهای درست تر ، جذابتر ، مفیدتر و معقول و منطقی تر ارائه خواهیم نمود و در سایه «اعتراف فعال» از « انکار و انفعال» در امان خواهیم بود.
بنابراین جواب پرسش فوق، آن است که: بله، این اقدام نیز چون هر کار مهم دیگری ممکن است ریزش داشته باشد. به بیان روشن تر، ممکن است با اجیاد بسترِ بازِ موازنه و انتخاب، ضریب باور تعدادی از مردم را نسبت به داشته هایشان تضعیف نماید، اما به طور یقین نتیجه کلی و کلان این روند بالا بردن ضریب اعتقاد و اعتماد در پرتو بازیافت به روز وکارآمد داشته های خود خواهد بود. بالاخره یا ما باور داریم که بهترینها را داریم یا نه. یا به داشته های خود باور داریم یا نه. یا داشته هایمان را موجه و مدلل و به روز و کارآمد میدانیم یا نه. اگر بله ، خوب چه باک از « دیگری»؟ اگر نه ، چرا ترمیم و اصلاح نکنیم؟
در قرآن نیز رد پایی از مدارای با دیگران را مکرر و با تأکید می توان یافت.[۲۲] فضای حاکم بر اندیشه قرآنی اعتماد و باور به داشته های وحیانی است. بنابراین هیچ باکی از «دیگری» ندارد. مشکل اساسی در راه «اعتراف به دیگری» در زمانه ما ریشه در همین نکته دارد؛ یعنی بسیاری از کسانی که دراین زمینه تردید می کنند، بیش و پیش از آنکه نگران اندیشه دینی و اسلامی باشند، نگران فهم خود از دین و اسلام اند. نگران تصاویر نامطمئن خود از دادههای دینی و نیز فرهنگی، اخلاقی و … هستند. تا زمانی که پای «دیگری» – که میتواند یکی از خود ما باشد و نه لزوماً بیگانه از ما – درمیان نباشد، آن تصاویر ممکن است کارگر افتد و امروزِ ما را به فردایمان برساند. اما آنگاه که با «دیگری» مواجه میشویم و تصاویرمان محک میخورد ، معلوم نیست که دیگر برای خودمان هم اعتبار داشته باشد. این نگرانی طبیعی و به جا است؛ اما درست نیست. نگرانی سازنده ای نیست؛ زیرا هرجا و هر زمان که بوده ، موانع زیادی بر سر راه «بودن» و «شدن» افراد و جوامع ایجاد کرده است. این گونه نگرانی ها میتواند یک اندیشه موجه، مدلل، فعال وسازنده را به یک اندیشه شکلی، ناموجه، منفعل و غیرسازنده بدل سازد. زمانی یک فرهنگ مبتلا به بحران میشود که تصور کند فرهنگ دیگری وجود ندارد و یا اگر وجود دارد سایه و تابعی از اوست یا بدتر از همه اینکه تصور شود فرهنگهای دیگر مستعمره اویند. تصوری از این جنس، برای تصدیق انحطاط و اضمحلال فرهنگی از ریشه و درون کافی است.
در سایه موجودیت بخشیدن به دیگری ، بنا نیست آمیختگی[۲۳] یا یکسان سازی[۲۴] صورت بگیرد؛ بلکه طراحان اندیشه میان فرهنگی در جست وجوی تحقق نوعی درهم تنیدگی[۲۵] و پیوند سیستماتیک میباشند. ما باید ببینیم که این پیوند معقول، شدنی و مفید است یانه ؟ اگر در روند مطالعات و تأملات خویش به این نتیجه رسیدیم که ما نمی توانیم بی رابطه سیستماتیک بادیگران زندگی کنیم، باید بدانیم که فهم ما از دیگری نقش بسیار اساسی در طراحی و سیستماتیک رابطه خواهد داشت ، یعنی باید بکوشیم تا «دیگری» را همانگونه که هست بفهمیم نه آنگونه که میخواهیم. «دیگری» هم باید ما را آنگونه که هستیم بفهمد و بپذیرد، نه آنگونه که او میخواهد. بسیاری از کسانی که به خوداجازه میدهند تا «دیگری» را آنگونه که می خواهند تصویر و نقاشی کنند، در سایه همین عملکرد غیرمسئولانه سر از برخورد قیمانه در میآورند.
بدترین شکل متصور در روابط انسانی همین برخورد قیم مآبانه است. در جوهر و ذات این نوع برخورد مستکبرانه، این پیام وادعای تلخ و مضحک خوابیده است که «ما بهتر از دیگران میدانیم که چه برای آنان صلاح است و چه برای آنان صلاح نیست»! یکی از چهره های نازیبای اندیشه سیاسی رایج در غرب همین است. این اندیشه آن قدر خطرناک و زیانبار است که در سایه آن مثلاً میتوان به ملت ژاپن گفت که ما چون خیر شما را میخواهیم بر سر شما بمب اتم میریزیم. به ملت عراق گفت که چون ما بهتر از خود شما میدانیم که چه برای شما خوب است، باید به کشور شما لشکرکشی کنیم. و یا به ملت ایران گفت که چون ما بهتر از خود شما صلاح کار شما را میدانیم ، به شما دیکته میکنیم که باید از تکنولوژی صلحآمیز هستهای برخوردار نباشید. اما وقتی نوبت خود ما میرسد، صد البته احدی حق ندارد راجع به ما اظهار نظر کند!
گفت وگو ، ابزار یا غایت اندیشه میان فرهنگی؟
در میان واژگان، برخی فارغ از اینکه بار و پیام بسیار عمیقی را به همراه دارند، در عین حال همه فهم ، قابل ادراک و جزء واژگان گوش نواز و دلنشین قلمداد میشوند. واژه «گفت وگو» ازجمله همین گونه واژگان است. گویی خودش، حدود و ثغورش را تعریف و تعیین میکند. از اینکه به همه حق میدهد و همه رابه سخن سرایی دعوت میکند و فضایی بیطرف را دردل خود ترسیم میکند، دوست داشتنی و محبت زا است. عرصه گفت و گو بستر آماده و گستره فراخی برای بیان اندیشه هایی است که محصول تلاش پیگیری انسان های متفکر در وادی تفکر و اندیشه است. از رهگذر گفت و گو میتوان به هدف متعالی تضارب اندیشه ها دست یافت که خود چشمه جوشان اندیشه های نو و تازه است.
ویژگی های عصر و زمانه ما نوعی تقسیم بندی بین انسانها، را رقم زده است: دسته اول کسانی هستند که از همان آغاز به همه پرسش های ریز و درشت پاسخ داده اند و دیگر نیازی به هیچ تأمل و پرسشگری در حوزه یافته هایشان نمی بینند و پرسشگری و هرگونه گفت و گو را نوعی تضعیف و تردیدآفرینی قلمداد میکنند. بدین رو پیش از هر چیز چنین فضایی را شبهه ناک و توطئه آمیز می بینند. تاریخ مسیحیت، بیانگر آن است که عدها ی خواسته اند مسیحیت را به عنوان یگانه دین راستین ارائه دهند و فلسفه را دستاورد غرب بشمارند و فرهنگ را اروپایی جلوه دهند و دیگران را محروم از همه این خوبی ها نمایند. چنین انسانهایی بدیهی است که روندی یک سویه و آمیخته به تحکم و دستور را برای زندگی خود و بلکه دیگران تصویر و ترسیم سازند.
دسته دوم انسان هایی اند که در هیچ حوزه معرفتی خود را در پایان ماراتن اندیشه تلقی نمی کند و کشتی کاوش و پرسشگری خویش را هرگز بر ساحل جزمیت لنگر انداخته تلقی نمیکنند؛ اما آخرین یافته های خود را قدر می شناسند، بر آنها به شکل موجه و مدلل اصرار دارند و به آخرین یافته های دیگران نیز به دیده تأمل مینگرند.
وادی گفت و گو آداب خاص خودش را دارد. شناخت و کاربرد این آداب، آنقدر حیاتی و حساس است که هابرماس معتقد است کشف این آداب و رسوم به منزله کشف و دسترسی به اوصاف جامعه انسانی ایده آل است. چه اینکه گوهر وجودی انسان، داشته های خود را در عرصه گفت وگو باز یافته و بارور می سازد و نتایج زیبای تعقیب و گریز اندیشه را به نمایش میگذارد.
قرآن کریم به عنوان مهمترین متن تفکر اسلامی، تصویر روشن و زیبایی از ضرورت گفت و گو و نیز آداب آن ارائه میدهد. خداوند میفرماید: فبشر عبادالذین یستمعون القول فیتبعون احسنه (زمر/۱۷ و ۱۸) ؛ بشارت بر کسانی که اندیشه ها و دیدگاهها را می شنوند و در پرتو آزادی کامل، بهترین ها را بر می گزینند.
روشن است که این حکم، شامل دیدگاه های دینی نیز میشود؛ یعنی تفکر دینی خود یکی از اقوالی است که باید مورد بررسی و کاوش قرار گیرد.
ثمره گفت و گو در حوزه دین رسیدن به دین است، و ثمره گریز از آن، در خوشبینانه ترین حالت، رسیدن دین به انسان است ؛ آن هم از نوع باری به هرجهت! کیست که نداند تفاوت میان این دو چه اندازه است؟
قرآن در جای دیگر میفرماید : معرفت و شناخت ، شرط قطعی پیروی و اقدام است : لا تقف ما لیس لک به علم ( اسراء /۳۶). در آیه ای دیگر، رسالت خداوند را تبیین راه درست وانسان را صاحب حق گزینش میداند: إنا هدیناه السبیل إما شاکراً و إما کفوراً ( انسان /۳)
نیز بر اجباری و تحکمی نبودن دین تصریح میفرماید» لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی ( بقره /۲۵۶).
دینگرایی امری اجباری نیست، بلکه انسان با شناختی که از راه رشد و غی کسب میکند، حق گزینش دارد.
در زبان و ادب فارسی نیز که متأثر از متون دینی است، براین مهم به صورت مکرر اشارت رفته است.
مولانا می فرماید :
یا رها کن تا نیابم در کلام یا بده دستور تا گویم تمام
که اشاره به اصلی ترین ادب گفت و گو یعنی آزادی دارد ؛ تا انسان بتواند در پرتو آن تا آنجا که ضروری میداند، به پژوهش، بررسی و پرسش گری ادامه دهد و هیچ عاملی جز زبان گویای تحلیل عقلانی و آنچه ادارک و شعور بشری را مجاب نماید، در او تأثیرگذار نباشد.
——————————————————————————–
[۱] دانش آموخته حوزه علمیه، دکترای فلسفه و رئیس انستیتو مطالعات اسلامی هامبورگ
[۲] – Intercultural
[۳] کنفرانس جهانی سیاست فرهنگی در یونسکو، ۱۹۸۲م.
[۴] Ram,Adhar Mall
[۵] Franz Martin Wimmer
[۶] Heinz Kimmerle
[۷] Raul Fornet-Betancort
[۸] هم اکنون تعداد قابل توجهی از دانشجویان غیر اروپایی و به ویژه ایرانی در گرایش اندیشه میان فرهنگی مشغول به تحصیلند.
[۹] تردیدی نیست که فهم موضوع و به دست آورن مراد و منظور نویسندگان و صاحبان افکار، متوقف بر فهم زبان است؛ اما بدیهی است که فهم کلام منحصر در فهم زبان نیست.
[۱۰] Wgl. Holenstein, E.: Menschliches Selbstverstendnis, Frankfurt/Main 1985,S. 149.
[۱۱] Weltanschuungstourismus
[۱۲] Aesthetisierung
[۱۳] Kulturromantik
[۱۴] Wtl. Wimmer,Franz Martin: Rnterkulturelle Philosophie,Bd.1,S.119-126
[۱۵] Wunner,Franz Martin:InterKulturelle philosophie,Bd.1. S.238.
[۱۶] ab ovo.
[۱۷] Philosophie im Vergleich der Kulturen.
[۱۸] Wahrhheitsbescheidenheit.
[۱۹] Wahrheitsfanatismus.
[۲۰] Nathan Golzer
[۲۱] Vgl. Kekes,J.: The Moralitz of Phuralism, Princeton 1993. Rescher,N.:Pluralism. Against the Demand for Consensus, Oxford 1993.
[۲۲] قل تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم. . .(آلعمران/۶۴). لکم دینکم ولی دین. . .(کافرون/۶). أنا بشر مثلکم. . .(کهف/۱۱۰). قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین(بقره/۱۱۱)
[۲۳] vermischen
[۲۴] Assimilation
[۲۵] ineinandergreifen
باسلام خدمت دکتر رضوی راد
مقاله جنابعالی رادرمورد میان فرهنگی مطالعه نمودم .باتوجه به اینکه کفتگو ابزاری برای اندیشه میان فرهنگی می باشد سوالی که برایم مطرح شده چرا گفتگوی تمدنهادرایران به شکست انجامید.
آیارابطه ای بین اندیشه میان فرهنگی وکفتگوی تمدنها وجود داردیاخیر