پلیلوگ، ۲۰۱۱، به مناسبت سالگرد ۲۵ام
مجلهای برای فلسفهورزی میانفرهنگی
پروژهی فلسفهورزی میانفرهنگی، امروز
گفتگوهایی با ف.م. ویمر، ر.ا. مال، ر. البرفلد، گ. اشتنگر و س. بیگمان
پنج پرسش از فلسفهی میانفرهنگی، برای پلیلوگ و پلیلوگ، از شش فیلسوف
ترجمه از عباس معظم
۱- بخش نخست: گفتگو با فرانتس مارتین ویمر(از موسسان انجمن فلسفهی میانفرهنگی در وین و مجلهی پلیلوگ؛ او تا بازنشستگیاش استاد فلسفه در دانشگاه وین بود.)
مجلهی پلیلوگ: فلسفهورزی میانفرهنگی نقد اروپامحوری در فلسفه هم هست. آیا این چرخشی را در فلسفه رقم زده است؟ از چه نظر این چرخش میتواند یک چرخشِ پارادایمی باشد که فلسفه را تغییر داده است؟ آیا این نوع فلسفهورزی تعاریف یا طرح پرسشهایی جدید با خود به همراه داشته است؟
ف.م.ویمر: در تمایز با فلسفهی تطبیقی، که صراحتاً در ابتدا در یک فضای استعماری(در انتهای قرن ۱۹ در کلکته از جانب براین رانات سیل) طرحریزی شده بود، ایدهی فلسفهی میانفرهنگی یک قرن بعد در اروپا ظهور میکند. هر دو جهتگیری، ولو به شیوههای مختلف، با نقدی بر اروپامحوری در پیوند هستند، طوری که میتواند تحریکآمیز باشد که این پرسش را به این صورت طرح کنیم، که آیا و تا چه حد فلسفهی تطبیقی در بسط پارادایم فلسفه در قرن بیستم مشارکت داشته است. امّا این مطلب اینجا پرسیده نشده است. نقد فلسفهی میانفرهنگی به اروپامحوری به نظر من پیش از هر چیز و به واضحترین وجه، خود را به منزلهی نقدِ روشِ گزینش و تفسیر در تاریخنگاری فلسفه گسترش داد. این با کارهای کارل یاسپرس و نظریهپردازان فلسفی مارکسیست صورت گرفت. با این وجود از انتهای دههی هشتاد قرن بیستم در مناطق زیادی چیزی نو مطالبه شد و آن این بود که تاریخ فلسفهی باید از وجهه نظر بشری نگریسته، توصیف و آموخته شود و نه صرفاً از منظر غربی. البّته موضوع فقط این نیست که اروپامحوری چقدر مؤثر یا نیازمند نقد است. با وجود اینکه هیچ تاریخ فلسفهای (ناظر به تاریخ بشریت) منتشر نشد، که چنین اختصاصی از منظری غیراروپایی نوشته شده باشد، که عکسِ منظر اروپایی باشد، منظری که از خلال قرنها تقریباً عادی جلوه میکرد؛ امّا به هر حال چنین فرهنگمحوریِ اختصاصی مسألهزاست. آیا از طریق پروژهی یک جهتگیری میانفرهنگی، چرخشی در فلسفه وجود دارد؟ بلحاظ نظری بله، بلحاظ راهبری عملی در کل به دشواری. اگر بتوان گفت که فلسفهی دانشگاهی در دوران متأخّر، چرخشی زبانی را تجربه کرده است، چنین چرخش قابلقیاسی در مورد فلسفهی میانفرهنگی قابل اثبات نیست؛ چرخشی که بتواند به این صورت معنادار باشد که در هر پرسش فلسفی، در حال حاضر بتواند با دقّت نظر تحوّلات مختلف نظریهی فرهنگ را به امری مسألهانگیز مبدّل سازد. واکنشِ از سر عادتِ بسیاری از فلاسفه نسبت به چنین تأثیری پیشاپیش این هست که زبان گشودن فلسفیِ واقعی دربارهی مرزهای فرهنگ، تا زمانی که پیش از هر چیز تمامی پرسشهای تفسیری و ناظر به منابع(از طریق زبانشناسیهای مناسب) روشن نشدهاند، هنوز ممکن نیست. با این وجود این سخنی هولانگیز و در خدمتِ به تعویق انداختنِ گفتگوهایی ضروری به وقتیست که هرگز فرا نمیرسد. امّا تا جایی که از منظری میانفرهنگی فلسفهورزی میشود، الزاماً طرح پرسشهایی جدید نمودار نمیشوند. از این رو شمارههای پلیلوگ شاهد مثال بدی نیستند؛ آنجا موضوعِ بحث عدالت و زیباشناسی و تسامح، چندوجهیبودن و حقوق بشر، بیوتکنولوژی، سوبژکتیویته، فلسفهی معاصر و غیره هست. اینها موضوعات جدیدی نیستند. جدید، تلاشیست برای پرداختن به چنین پرسشهایی، منتها نه دیگر تحت محدودیت سنّت فکری غربی. و این بایستی در جهانِ جهانیشدهی امروز در هر صورت امری بدیهی باشد. فقط: از این رو که چنین چیزی هنوز کنشِ فلسفیِ بدیهیِ امروز نیست، مجلّهای مثل پلیلوگ ضروریست.
مجلهی پلیلوگ: فلسفهورزی میانفرهنگی به منزلهی یک اقدام جهانیِ میانفرهنگی فقط به منزلهی الگوی ارتباطی گفتگوی چندجانبه(پلیلوگ) قابل تصوّر است. این پروژه چقدر بهروز هست؟ کجا صورت میگیرد؟ امکان توصیف کدام موفقیّتها و چالشها را دارد؟
ف.م.ویمر: اگر ما فضای آلمانیزبان را مشاهده کنیم، موضوع بلحاظ دانشگاهی، و در بعضی جاها در کرسیهای تحصیلی و بدین ترتیب در مرحلهی آموزش تثبیت شده است. انجمنهایی وجود دارد، کنفرانسهایی برگزار میشوند و گروههایی مرتبط با موضوع در همایشهای عمومی وجود دارند و به طور پراکنده هم اساتیدی با پایاننامههایی دربارهی این موضوع. در آینده مجموعه کتاب و دیگر رسانهها(مثل این مجلّه) وجود خواهد داشت. عموماً ابزارهای ارتباطیِ ذاتاً بهبودیافتهای در قیاس با گذشتهی پرت و دور افتاده وجود دارد، که البّته به منزلهی موفقیّت ارزیابی میشوند. ارتباط در صورت پلیلوگ که در پرسش از آن سخن به میان آمده بود، صرفاً شانسهای بهتری دارد؛ که البّته جز به صورت جهانی قابل تصوّر نیست و لزوماً هم اتّفاق نمیافتد. در هر پرسشی که باید به شیوهای میانفرهنگی مورد بحث واقع شود، به نحو انضمامی شرایطی مورد انتظار است که برای یک ارتباط آزاد، همهجانبه و لابشرط، یعنی پلیلولیگ مفید و موثر باشند. تحت چنین شرایطی هر یک از سنّتها و اصطلاحشناسیها و همین طور زبانهای گوناگون معنادار هستند، امّا تعیینکننده نیستند. مهمتر از این، شرایطیست که در وسیعترین معنا سیاسی باشند. ساختارهای مؤسسات میتوانند چنین گفتارهایی را ممکن سازند، امّا از سوی دیگر آنها گزینش شرکتکنندگان را تعیین میکنند؛ درست مثل شیوهای اجرایی، که در آن از اوّل به بعضی از آراء و اقوال نسبت به سایر نظرها وزن بیشتری داده میشود، و بسیاری از نظرها اصلاً مجالی نمییابند. به علاوه نباید نابرابری منطقهای در دسترسی به اطّلاعات و دیگر منابع – حتّی در عصر اینترنت – دست کم گرفته شود. روابط نزدیک فرقهای یا دینی میتواند مانع از گفتار آزاد شود و غیره. از اینرو چالشها بزرگتر از موفقیتهای آشکار هستند، وقتی که روشن بشود که پیش روی فلسفه حتّی در یک جهانِ جهانیشده چنین چالشهایی قرار دارد.
مجلهی پلیلوگ: فلسفهی میانفرهنگی بلحاظ محتوا باید بر چه چیزی متمرکز شود؟ آیا موضوع فلسفهی میانفرهنگی کار بر روی نظامهای مفهومی، مفاهیم تاریخنگاریِ فلسفه، فلسفههای تفاوتِ فرهنگ یا فهمِ فرهنگ، مفاهیم جهانشمول، اخلاقِ جهانی و از این دست است؟
ف.م.ویمر: به نظر من فلسفهی میانفرهنگی اصولاً فلسفه است و به این معنا هیچ موضوع بخصوص یا ثقلِ موضوعی خاصّی ندارد، او میتواند و باید در همهی عرصهها، پرسشهای اخلاقی یا معطوف به نظریهی شناخت، هستیشناختی، منطقی و غیره را در نسبت با موضوع یا برابرایستای تفکّر طرح کند. البّته دلایلی وجود دارد که چرا الآن و اینجا در این پرسش، موضوعات مذکور نقش خاصّی ایفاء میکنند. ما در ابتدا تاریخ فلسفه را بر میگزینیم. در اشتغال به فلسفهی دانشگاهی –در سراسر جهان- موضوعات و پرسشهای مربوط به تاریخ فلسفه نقشی بسیار بزرگ را ایفاء میکنند، به طوری که این مسأله برای سایر علوم غیرعادیست. و این مطلب برای برای همهی جهتگیریهای فلسفی، از فلسفهی سیستماتیک تا پدیدارشناسی- با استثنای قطعی فلسفهی تحلیل – ، معتبر است. خواندن، تفسیر کردن و شرحِ متونِ سایر فلاسفه جزء فعّالیتِ فلسفی به حساب میآید. این بدیهی نبوده، یا به صورت جهانی در همهی دورههای تحصیلی فلسفه بدیهی نیست، که فلسفه از عصر جدید درگیرِ استیلای فلسفهی غربیست، امّا دقیقاً همین طور است. در این زمینه فلسفهی میانفرهنگی یک انقلاب کوچک بوده است، اگر متون و متفکّران قدیم از همهی مناطق جهان مورد توجّه واقع شوند. و این اصلاً کارِ سادهای نیست، همانطور که به عنوان مثال اِنریک دوسِل در شمارهی ۲۴ نشریهی پلیلوگ توصیف کرده است. در این پرسش موضوعات فلسفهی میانفرهنگی هم حدس زده شدهاند، که به نحوی با موضوع فرهنگ درگیر هستند. این کاملاً نابجا نیست و شاید چنین چیزی، توقّعیست که از مجلّهی پلیلوگ میرود، که آدم در آنجا پیش از هر چیز، چیزی دربارهی یک فرهنگِ بیگانه یا حتّی موضوعاتی در این رابطه مثل بیگانگی، فهم و تفاوت، جهانشمولی و تفرّد و غیره تجربه کند. امّا این ضرورتاً برای فلسفه تقدّمِ موضوعی ندارد و از همین جهت برای فلسفهی میانفرهنگی هم موضوعی دارای تقدّم نیست؛ البّته این مطلب دو وجه دارد. اوّلاً فیلسوف بماهو متخصّصِ اطّلاعات دربارهی فرهنگها نیست؛ علوم دیگری وجود دارند(مثل انسانشناسی، زبانشناسی یا مردمشناسی)، که در اطّلاعات مربوط به فرهنگها توانایی تخصّصی دارند. ثانیاً جهتگیریِ میانفرهنگی در فلسفه نسبت به واقعیّتی توجه میدهد که در مقدّمهی بحث به آن اشاره شد: فلسفه همواره (همچنین) به نحو فرهنگی حکم میکند. اگر فلسفه، آنچه که من از ویژگیاش سخن به میان آوردهام، همواره معطوف به صدور گزارههای کلّیست، در وضعیتی قرار دارد، که من آنرا تنگنای فرهنگیبودن نامیدهام: جویندهی دانشی که ابزارش(ابزار زبانی، مفهومی و حتّی منطقیاش) به نحو فرهنگی(و نه فرافرهنگی یا جهانشمول) تعیّن پذیرفته است، تلاش میکند تا با این ابزارهای محدودِ ساختاریاش جهانشمول باشد. دو امکان برای چشمپوشی از این تنگنا میتواند وجود داشته باشد. یکی از این امکانها انکارِ حکم کردن به نحوِ کلّی معتبر است، که این امکان، تعهّدِ فرهنگیِ فلسفه و البّته در عین حال محدودیّتِ فرهنگیاش را میپذیرد. در چنین امکانی، چشمپوشی از همهشمولی و کلیّتی نهفته است، که برای همه به یک اندازه بتواند ارزش و اعتبار داشته باشد(البّته اندیشهی غربی همانقدر نمیتواند ادّعای اعتباری جهانی داشته باشد که اندیشهی غیرغربی) و در این حالت یک همزیستیِ رنگارنگ و چهلتکّه و فاقد مرکز بر وفق فلسفههای مردمشناسانه را رقم خواهد خورد. اشکال این نگاه این خواهد بود که به طور کلّی بیشتر این امکان وجود خواهد داشت که در درون مرزهای هر یک از فرهنگهای به رسمیّتشناختهشده بحث و نقد و توجیه صورت بگیرد. فیالمثل پرسشهایی میتواند در جهانِ جهانیشده معنادار باشند، که همچنان معیارهای کلّی و قواعدی را تاب آورند، که الزاماً برای همه قابلفهم باشند. آدم میتواند بدون دشواری بفهمد که چنین پرسشهایی از همان اوّل فراسوی هر ارتباطی، اعتبار خود را تجدید میکنند. امکان دیگر برای جانِ سالم به در بردن از این تنگنا در ردّ فرهنگیبودنِ یک سنّت نهفته است، در ادّعای جهانشمولیِ غیرفرهنگی. ما میدانیم که این امکان، بداهت مرجّحِ فلسفهی غربی عصر جدید بود، که اغلب به صراحت بیان میشود و هنوز هم به دفعات، بیسر و صدا پیشاپیش مفروض گرفته میشود. این دوّمین امکان همانقدر مرکزگرست که اوّلی؛ فقط پیشگام مدرنِ گونههای پستمدرن است. رسالت نقد چنین مرکزگراییهایی هرگز کاملاً به انجام نخواهد رسید. امّا اینها تنها پرسشهای در رابطه با تاریخ فلسفه یا موضوعات ناظر به فرهنگ نیستند، که فلسفهی میانفرهنگی باید بر روی آن تمرکز کند. همانطور که پیش از این گفته شد، فلسفه موضوعات دیگر و بعضاً مهمتری دارد که کار بر روی اخلاقِ انسانی مطمئناً به آن تعلّق دارد.
مجلهی پلیلوگ: پروژهی فلسفهی میانفرهنگی با ظهور نظریههای بهروزی مثل نظریههای پسااستعماری، مطالعات فرهنگی، جهتگیری در فضای علوم اجتماعی و غیره چه نسبتی دارد؟
ف.م.ویمر: تا حدودی پاسخ به این سوال از پرسشِ پیشین نتیجه میشود: فلسفه، همینطور فلسفهی میانفرهنگی، موضوعات، مفاهیم و روشهای دیگری به غیر از علومِ فرهنگی- اجتماعی دارد و همچنین مثل نظریههای پسااستعماری، در درجهی اوّل به کار تاریخی و نقد ایدئولوژی نمیپردازد. با این وجود، به هر حال برای مورد اخیر چیزی مثل یک نسبتِ طبیعیِ نزدیکِ از سرِ ضرورت میان پژوهش مربوط به نقد ایدئولوژی با نسبتهای ذهنی دورهی استعمار وجود دارد. من اینجا امّا یک پارادوکس میبینم: از یک طرف فلسفه در یک چنین پرسش ظاهراً نظرورزانهای مجاز نیست فراموش کند، که در یکی از مراحلِ بسیار مهم تکویناش نه تنها استعمارگرایی و ایدئولوژیهای استیلاطلب(مثل نژادپرستی، اصالت سکس، اصالت فرهنگ) را تقریباً نقد نمیکند، بلکه خودش را به منزلهی امری مفید برای اعتقاد به چنین ایدهای آشکار میسازد. این به نحو ماتقدّم چالش و مسألهایست برای فلاسفهای که در یک سنّت غربی قرار دارند. از این رو پژوهشها و بسط نظریههای مطالعات پسااستعمار درست مثل مطالعات فرهنگی و به طور کلّی علمِ فرهنگ نقادانه، برای فلسفه(ی میانفرهنگی) قابل چشمپوشی نیستند. ما فیلسوفانِ غربی باید اوّلاً درک کنیم، که چه چیزی استعمارِ جهان را در عصر مدرن برای تفکّر فلسفی معنادار کرد، یعنی چه چیزی تقلیل عقلِ انسانی به صورتی از آن در یک فرهنگ، و همینطور ضمناً در یک جنس یا یک نژاد را برای فلسفه در عصر مدرن معنادار و قابلپذیرش کرد. منظورم این هست که ما هرگز مجاز نیستیم این تاریخ را فراموش کنیم. اینکه فلاسفه از آفریقا یا آسیا آن را فراموش کنند، به هر حال کمتر محتمل است. از طرف دیگر امّا اهل فلسفه از هر وطن و سنّت یا تعلّقِ فرهنگی که هستند، وقتی که میخواهند با یکدیگر به فلسفه بپردازند، یعنی، وقتی که با هر نظامِ مفهومیِ فلسفی، با هر روش و شناختی میخواهند به نحو مشترک بر روی راهِ حلِّ پرسشهایی کار کنند، که به همهی انسانها مربوط میشوند، باید همواره استعمارگرایی را مثل نژادپرستی یا هر نظامِ تبعیضی حاکم دیگری فراموش کنند.
مجلهی پلیلوگ: چه توصیهها و آرزوهایی میتوانید برای مجلهی پلیلوگ داشته باشید؟
ف.م.ویمر: بلحاظ محتوایی من اینجا نمیخواهم توصیهای بکنم. به عنوان عضو هیئت تحریریه به هر حال من در این باره همواره فرصتی دارم و ضمناً همیشه در یافتنِ موضوعات، تحت تأثیر خلاقیّتِ هیئت تحریریه بودهام. و پرداختن به هر طرحی، یعنی هر موضوع یا طرح پرسشی که از اهمیّتِ فلسفی برخوردار باشد، به نظرم خوب هست، همانطور که از ابتدای مجلّه دنبال میشود. در اینباره فقط میتوانم این آرزو را داشته باشم، که من در آن با دیگر همکارانم در هیئت تحریریه سهیم هستم، که البّته این آرزو به دلایل کاری و زمانی بسیار دشوار تحقّق خواهد پذیرفت، و آن اینکه هر بار بررسی یک موضوع نباید به نگاهی کمّی محدود بماند، بلکه طرح یک موضوع تنها محرّکِ اوّلیه برای فرآیند پلیلوگ و همچنین موجب بحثی ذووجوه میباید باشد. تاکنون ما در این زمینه تنها در بعضی موارد به نحو اوّلیه موفق بودهایم، و این در یک فرآیند زمانی تدریجی صورت خواهد گرفت؛ اگر ما نخواهیم از بخش میزگرد صرف نظر کنیم(چیزی که خیلی حیف خواهد بود). امّا با این وجود ما باید دائماً در هیئت تحریریه در این باره اندیشه کنیم. به علاوه من البّته این آرزو را دارم که، مجلّهی پلیلوگ بتواند بینالمللیتر بشود، کمتر به معنایی که دربارهی نویسندگان گفته میشود، چونکه در این زمینه وضعیتِ پلیلوگ خوب هست و البّته در این باره محدودیتهایی هم وجود دارد(به عنوان مثال وقتیکه تعداد مقالات یا همچنین زبانهایی که باید ترجمه بشوند بیش از حد بالا باشند، دیگر به سادگی به کیفیّت مناسب نمیرسیم)؛ امّا خودِ این پروژه نباید در زبان آلمانی محدود بماند. برای این منظور دائماً برنامههایی وجود داشته است، به عنوان مثال در اسپانیا یک مجلّهی همکار تأسیس شد؛ سالهاست که مجلّهی ساتیا نیلایام در هندوستان از سوی آناند آمالاداس تأسیس شده است که پروژه را در جهان انگلیسیزبان ارائه میدهد و قس علی هذا. در واقع، غیاب پروژههای مشابه در سایر عوالم زبانی مثل جهان فرانسویزبان، عربیزبان، اسلاویزبان، یا زبان شرقِ دور یک فقدان و یک تکلیف برای آینده است. اینکه در میزگردِ پلیلوگ در اینترنت یک پروژهی چندزبانی وجود دارد، فقط تا حدودی تسلّابخش است، چونکه چنین چیزی میتواند به خاطر تنوّع زبانی فرهنگی از جانب مجلّههای مربوط مورد استفاده قرار بگیرد.