درک ما از «دیگری» تابع درک ما از فرهنگ مدرن است

دکتر علی اصغر مصلح*dr1

مساله زیستن با دیگران و تاثیر آن بر تمام ابعاد فرهنگ مطرح است. پیدایش فرهنگ مدرن باعث تحولی اساسی در تاریخ بشر شده و تلقی از دیگری وارد مرحله جدیدی ‌شد. من سخنم را با موضوع «فرهنگ و ارتباط دیگری» ادامه می‌دهم. فرهنگ شامل رفتارهای فردی و رفتارهای فرهنگ‌ها در برابر یکدیگر است. در پس همه رفتارها و درک‌های ما تصور و تلقی از دیگری وجود دارد. حتی تصوری که از خود داریم، درونش تصوری از دیگری هم وجود دارد. بنابراین همواره برای درک خود و اثباتش، دیگری را فرض می‌کنیم. بین خصوصیات دیگری و خویشتن نسبت مستقیم وجود دارد و هرچه دیگری قوی‌تر باشد من نیز قوی‌تر هستم. در روایات تاریخی از مفهوم دیگری، به سه تلقی از دیگری در فرهنگ‌های ماقبل مدرن، تلقی از دیگری در فرهنگ‌های مدرن و تلقی از دیگری در فرهنگ‌های معاصر بر‌می‌خوریم. در تلقی فرهنگ‌های ماقبل مدرن از دیگری تصور از دیگری بیش از آنکه تحت تاثیر نظام‌های فلسفی و افکار اندیشمندان باشد، انعکاس تجربه اقوام در طول تاریخ است. به این معنی که امر مشترک در تمام فرهنگ‌های قبل از مدرن بدین گونه است که دیگری یا دوست است یا دشمن. مساله زیستن با دیگران و تاثیر آن بر تمام ابعاد فرهنگ مطرح است. پیدایش فرهنگ مدرن باعث تحولی اساسی در تاریخ بشر شده و تلقی از دیگری وارد مرحله جدیدی ‌شد. هگل در این دوره درباره تلقی از دیگری می‌گوید: «تصور انسان از انسان با مسیحیت آغاز شد و برای اینکه بشر بتواند خدا را ملموس کند در انسان تجسد پیدا کرد.» بعدها تحولات اروپای قرن هجدهم منجر شد که تلقی جدیدی از انسان به وجود بیاید. انسان مدرن از هنگامی که مناسباتش تغییر کرد تصورات مدرن را استحاله کرد. آدام اسمیت در یکی از کتاب‌های خود می‌گوید: «اگر شما بر سر سفره غذای ملتی نشستید این سفره برای منافع آن پهن شده است و نه وجود شما. » در عصر جدید نگاه انسان‌ها به یکدیگر رقابتی است. با پیدایش مناسبات مدرن انسان به تصور انسانیت رسید. اما انسانیتی که متشکل از انسان‌های رقیب است. در قرن هجدهم به بعد متفکرانی مانند کانت، هگل و… به موضوع انسانیت توجه کردند. در واقع موضوع انسانیت آرمان عصر روشنگری بود، اما این انسانیت تراز خاصی داشت که آن انسان اروپایی بود که ویژگی‌های خاصی داشت. فرهنگ مدرن بازی جدیدی را آغاز کرد که همه باید به آن تن می‌دادند. در این راستا متفکرانی به این موضوع انتقادات خود را آغاز و انسانیت به معنای مدرن را نقد کردند. بدین جهت بود که مارکس پیدایش مناسبات اقتصادی جدید را موجب ورود انسان به بیگانگی دانست و رفتار‌های آنتاپولیستی را به دلیل وجود طبقه اجتماعی تبیین کرد. آنچه مارکس از خصوصیات فرهنگ مدرن گفت بر همه‌چیز وجود دارد. نیچه نیز بعدها با توضیح نحوه بسط فرهنگ مدرن و قدرت نشان داد انسانیت پدید آمده در پشتش اراده معطوف به قدرت است و چنانچه بسط پیدا کند به نیهیلیسم منجر می‌شود. درک امروز ما از دیگران با درکی که ما از فرهنگ خاص خود داشتیم دگرگون شده است و درک ما از دیگری تابع درک ما از فرهنگ مدرن است. در کشوری مانند ایران که یک گذشته تاریخی دارد تلقی از دیگری وابسته به معناهای انواع دیگری در دنیای امروزی شده است. تلقی از دیگری حاصل تفکر فلسفی نیست بلکه حاصل تجربه زیست است و ما وقتی در یک دایره خاص با دیگری‌های مشابه روبه‌رو هستیم، نمی‌توانیم تصوری از دیگری‌های موجود در فرهنگ‌های دیگر داشته باشیم. باید مفهوم دیگری را بازاندیشی کنیم. فیلسوفانی بزرگی مانند افلاطون تلقی خاصی از دیگری داشتند و حتی بردگان را انسان نمی‌دانستند. یونانیان نیز فقط خود را انسان می‌دانستند و دیگران را بربر می‌خواندند، بنابراین رسیدن به تصور از دیگری باید حاصل زیست با انواع دیگری باشد. طی ٢٠ سال گذشته کتاب «برخورد تمدن‌ها» اثر هانتینگتون همواره مورد توجه بوده است. وقتی هانتینگتون درباره تمدن سخن می‌گوید، تاکید می‌کند ما وارد قرنی شدیم که سرنوشت همه ملت‌ها در گروی امریکاست و امریکا رقبایی دارد که باید با آن بجنگد. با طرح گفت‌وگوی تمدن‌ها از سوی ایران، جنگ و گفت‌وگو تبدیل به دوگانه‌یی شد که سرنوشت ملت‌ها در اثر حرکت به یک سوی آن تعیین می‌شد. مفهوم دیگری و تعامل با او در حرکت به سوی جنگ یا گفت‌وگو تعریف می‌شود. ما ایرانیان در ابتدای قرن بیست و یکم نقش خاصی را داشتیم و آن پیشنهاد گفت‌وگوی تمدن‌ها از سوی رییس‌جمهور اسبق ایران بود. مساله جنگ در نظریه هانتینگتون و گفت‌وگو تبدیل به دوگانه‌یی شد که سرنوشت ملت‌ها در اثر حرکت به یک سوی آن تعیین می‌شد. اگر به سمت جنگ می‌رفتیم دیگری را دشمن می‌دانستیم و اگر با مهربانی برخورد می‌کردیم باید با آنها گفت‌وگو می‌کردیم. در ١۴ سال اخیر در حوزه مناسبات انسانی بیش از هرچیزی روابط تحت تاثیر این دو گانه جنگ و گفت‌وگو بوده است. ایرانیان در طول تاریخ انعطاف‌پذیر و سازگار بوده‌اند. حتی مهندس بازرگان نیز در کتاب «سازگاری ایرانیان» بر این موضوع صحه گذاشته است. چهره فرهنگ ایرانی همواره چهره منعطف و همراهی بوده است. البته ما در ساختاری زندگی می‌کنیم که سرمایه‌داری و نقش انسان‌ها در آن اندک است. امروزه رسانه‌ها در دوره کنونی تصویر دیگری را براساس خواست قدرت می‌سازند. باید در نگاهی که به فرهنگ خود با فضای غالب داریم توجه کنیم چرا که در دنیای امروزی تمامی مناسبات بر قدرت و ثروت حاکم بوده و البته ساختار قالب نیز نهیلیستی است. مساله غریزه و مصرف‌گرایی نیز بعد دیگری از این ماجراست. اگر بخواهیم در این فضا تنها به برخی عناصر فرهنگی خودمان بچسبیم ممکن است این عناصر دود شوند و به هوا برند.

 

*استاد فلسفه و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی (ره)
منبع: روزنامه اعتماد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.