تاملی بر رابطۀ فرهنگ، سنت و هویت

احمدعلی حیدری*

فرهنگ حاصل ریاضت و تلاش کسانی است که طی سالیان متمادی، با اندیشه و تاملات خودشان، بسترها و زمینه هایی را برای زندگی معنوی انسان ها پدید آورده اند. فرهیختگان و اهل فرهنگ کسانی هستند که دریافت های بدیع خودشان را تفصیل داده اند و آن را برای پیروان خود و نهادهای فرهنگی به صورت میراث فرهنگی بر جای گذاشته اند. از این رو واژه فرهنگ که مرکب از دو جزء فر و هنگ است،مشتمل بر چنین معنایی است: فر به معنای پیش و جلو و هنگ از ریشه ثنگ اوستایی به معنای کشیدن.
این واژه در زبان لاتین به صورت ادوکات و اِدوره که به معنی کشیدن و نیز به معنی تعلیم و تربیت است، ظاهر شده است. واژه (education ) نیز ناظر به همین معنی و حاکی از آن است که ورود به این عرصه ملازم تلاش، زحمت، تحمل و بردباری است. جالب این است که در زبان آلمانی تعلیم و تربیت فرهنگی با واژه (Erziehen) بیان می شود که خود دارای دو جزء Er به معنای مشقت و زحمت و (Ziehen) به معنای کشیدن است.
با توجه به واژه شناسی که ذکر شد، فرهنگ سازان کسانی اند که در جهت کسب معرفت و دانش بیشترین مجاهدت را از خود نشان دادند. این ها کسانی هستند که در زبان فرهنگ سازان بزرگی مانند افلاطون و سقراط «فیلسوف» نامیده شده اند. سقراط در آخر کتاب پنجم «جمهوری»، فیلسوفان را کسانی معرفی می کند که نه در جستجوی مظاهر حقیقت بلکه در جستجوی خودِ حقیقت هستند و می گوید که آنها «به هرچه هستی حقیقی دارد دل بسته اند.» او می گوید هستی حقیقی ایده هایی چون زیبایی و عدالت است که مشاهده آنها مستلزم مجاهدتی مبتنی بر دیالکتیک است. اگر متفکران بزرگی مانند ورنر یگر فرهنگ یونانی را ستوده اند این بدان جهت است که از منظر آن‌ها «در فرهنگ یونانی قدرتی برای مشاهده و دریافت قواعد ابدی حاکم بر همه رویدادها و تغییرات، چه در طبیعت و چه در زندگی آدمی، وجود دارد.»
پایدیای یونانی همان ایده و یا نمونه مثالی است. با این توجه می توانیم فرهنگ و فرهنگ سازی را فرع بر تجربه های وجودی فیلسوفان بنامیم. اگر در روزگار ما از فرهنگ و تمدن غربی سخن می رود که سیطره آن در همه جا حاضر است، و همه مترصد آن هستند که خود را با آن تعریف کنند، به خاطر این است که این فرهنگ از یک آبشخور بیش از دو هزار ساله تغذیه می کند؛ از پایدیای یونانی و از اندیشه کسانی که گل فلسفه از خاک وجود آنها روییده است، متفکرانی مانند پامنیدس، هراکلیتوس، افلاطون و ارسطو. بی جهت نیست که وایتهد تمام فلسفه بعدی را پانوشتی بر افلاطون دانسته است.
جمهوری افلاطون که در آن به تفصیل به مولفه های اجتماعی و فرهنگی پرداخته شده است، حاصل تلقی وجود شناختی افلاطون است. عموما فرهنگ ها و تمدن ها مبتنی بر یک سابقه و بنیاد هستی شناختی است. با این ملاحظه هویت و آنچه که به آن فرهنگ و تمدن غربی می گویند، مبتنی بر این بنیادهای وجود شناختی است که در طول تاریخ در جامعه غربی بسط یافته است و در حال حاضر سنتی را تشکیل داده است.
سنت (Tradition) نوعی انتقال میراث وجودی در طی یک تاریخ طولانی است. در واقع رشته تسبیح این تجربه وجودی انحاء مختلف مظاهر این تجربه را پیوسته گرد می آورد. اقوام و مللی که از یک سنت و سابقه وجودی برخوردارند، از این امتیاز بهره مندند که با رجوع به این سابقه وجودی می توانند هویت خود را انسجام بخشند. شاید با همین ملاحظه است که دانای بزرگ روزگار ما، مارتین هایدگر، سابقه و گذشته را (gewesen) خوانده که به معنای بوده و ناظر به بودن است. یعنی شان وجودی و حیاتی گذشته هیچ گاه زایل نخواهد شد بلکه باید آن را باز پس آورد و تکرار کرد.
سرزمین و فرهنگ ما هم این تجربه های وجودی را از سر گذرانده است که عمدتاً در تعالیم اولیای سلف و به ویژه پیامبر اسلام (ص) و ائمه اطهار (ع) نمود یافته و حاصل آن بیش از هر روزگاری خودش را در قرن چهارم و پنجم هجری نشان داده است. اما در شرایط فعلی تاریخ عالم که صورت نوعی فرهنگ غربی سیطره دارد، هر گونه کوشش برای بازگشت به سنت، می بایست از رهگذر توجه به مدرنیته و دست آورد های فرهنگی آن که عمیقاً در فلسفه و مبانی نظری آنها ریشه دارد، صورت گیرد.
این مطلب از آن جهت اهمیت دارد که اساساً هر گونه تلاش و توجه کارسازی که طی دهه های اخیر درسنت اسلامی صورت گرفته است به نحوی مدرنیته را مورد توجه قرار داده است؛ از فلسفه تطبیقی هانری کربن گرفته تا سنت گرایی سید حسین نصر.

*استاد فلسفه و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی(ره)

منبع: پایگاه خبری تحلیلی حرا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.