لفظ استاندارد از دهها سال پیش لفظ آشنایی شده است اما از ورود آن در متون علوم انسانی زمان زیادی نمیگذرد. من نخستینبار آن را در حدود ۴٠ سال پیش در مقالهیی که در فرانسه تحت عنوان زندگی استاندارد در مجله اسپری چاپ شده بود، دیدم. نگرانی نویسنده این بود که اروپا دارد به تدریج از شیوه زندگی امریکایی تقلید میکند. در آن مقاله استاندارد قدری معنی منفی داشت. مشکل اختلاف در مورد لفظ استاندارد از آنجا ناشی میشود که گاهی درست در جای خویش قرار دارد و گاهی در جای مناسب نیست. در مواردی استاندارد لازم و ضروری است و در مواردی شاید بیوجه و زاید باشد و به این جهت مهم است که بدانیم چه چیز باید استاندارد شود و چه چیز را اصلا نمیتوان استاندارد کرد و استاندارد کردنش ضرورت ندارد. این کار برای جهان توسعهنیافته و در حال توسعه بسیار دشوار است معهذا مشکل را رفعنشدنی نباید دانست. استاندارد متعلق به دنیای تکنولوژی و مربوط به تکنیک است. در گذشته اندازه و اعتدال بود اما استاندارد به معنی کنونی نمیتوانست وجود داشته باشد. استاندارد در دنیای دقت ریاضی برای اندازه نگه داشتن و رعایت حد مطلوب و شایسته اشیا و کالاهای تکنیکی است. اکنون در صنعت و کشاورزی و تولید صنعتی استاندارد یک ضرورت است ولی مگر آموزش و تعلیمات از تکنولوژی جداست؟ مگر جامعه مجموعه اجزای غیر مستقل است؟ جامعه بشری یک امر به هم بسته و درهمپیچیده است و وحدت دارد. نه تکنولوژی از فرهنگ و آموزش جداست و نه سیاست از اینها استقلال دارد. جامعه خوب، جامعهیی است که در آن ثبات و هماهنگی و تناسب باشد. در چنین جامعهیی طبیعی است که به استاندارد و رعایت آن توجه شود و اگر در جایی کارها بر وفق موازین و به اندازه نیست آن را به حد استاندارد برسانند ولی مهم این است که میزان و استاندارد را از کجا باید آورد و چگونه میتوان به آن رسید؟ اگر استاندارد حد قابلقبول است باید آن را در قیاس با حد مطلوب معین کرد بنابراین برای تعیین آن باید حد مطلوب را شناخت.
در این زمان همه کشورها چه پیشرو باشند چه پیشرو نباشند، با نظر به مرزهای دانش و تکنولوژی میتوانند تصویر و تصوری از «حد قابلقبول» و «اندازه مناسب» داشته باشند. کشورهای توسعهنیافته معمولا مرحلهیی از جهان توسعهیافته و صورتی از اشیای آن جهان را حد مطلوب میدانند و استاندارد خود را با آن میسنجند. این کشورها نه فقط تکنولوژی بلکه آموزش و پرورش خود را نیز با موازین جهان پیشرفته تنظیم میکنند. در مورد اشیای مصرفی تعیین استاندارد چندان دشوار نیست اما در فرهنگ و آموزش کار بسیار دشوار است. به عبارت دیگر آنچه تولید میشود و مصرف عام و جهانی دارد استاندارد کردنش آسان است اما در اموری مثل تعلیم و تربیت از شیوه مرسوم در یک کشور تقلید نمیتوان کرد. به خصوص که استاندارد کردن آموزش با حزم و احتیاط بسیار باید صورت گیرد و عدهیی از صاحبنظران تعلیم و تربیت نیز استاندارد در آموزش را بهکلی بیوجه میدانند. معهذا لااقل در تدوین برنامه درسی مدارس ابتدایی و متوسطه، استاندارد یک ضرورت است که متاسفانه گاهی این ضرورت با کمال اشتباه میشود یعنی استاندارد کردن را غایت مطلوب و عین کمال میدانند و فکر میکنند چون استاندارد مهم است همهچیز باید استاندارد شود و اصلا نمیاندیشند که استاندارد از کجا آمده است و برای چیست؟
آموزش و پرورش در زمان قدیم استاندارد نبود، اما حالا ناچار باید استاندارد شود زیرا مدرسه برنامه مناسب میخواهد و درسها باید به اندازه باشد (که البته در بسیاری از جاها و از جمله در کشور ما نیست) . امروزه همه باید باسواد باشند. اطلاعات معین داشته باشند. باید مشخص باشد که دانشآموزان چه درسهایی و چه اندازه باید بخوانند ولی این امر وقتی میسر است که بدانیم که غرض و غایت آموختن چیست؟ و چه چیزها را به چه کسانی میآموزیم و باید بیاموزیم؟ اگر این موارد را در نظر نیاوریم نمیتوانیم برنامه و نظم آموزش داشته باشیم. هر کشوری باید برنامهاش را با توجه به امکانات خود تدوین کند و بداند چه میتواند بکند و چه باید بکند و به کجا باید برسد. آیا واقعا آموزش و پرورش ما کاری یا کوششی انجام داده است که به استاندارد دست یابد؟ ما به خصوص در دهههای اخیر کوششهای بسیار برای رسیدن به یک برنامه متناسب و مناسب آموزش کردهایم من و بعضی از همکارانم در حدود ٢٠ سال پیش پیشنهاد کردیم که برنامه درسی آموزش و پرورش تغییر کند. شورای عالی انقلاب فرهنگی و دولت هر چه در توان داشت برای «تغییر بنیادی نظام آموزش و پرورش» انجام داد اما نتیجه آن همه کوشش و حسننیت چیزی درخور و شایسته نبود. به این جهت من پیشنهاد سابق را تکرار نمیکنم به خصوص که بیش از پیش میدانم که راه برنامهریزی آموزش راه بسیار دشواری است و متصدیان آموزش و پرورش و دانشمندان ما طی مدتی قریب به ١٠ سال کوشیدند و گرچه کوشششان بیثمر نبود به نتیجهیی که میخواستند نرسیدند. پس به اصل قضیه بازگردیم. مشکل بزرگ استاندارد در آموزش این است که از یک سو برای طلب علم و آموزش علوم نمیتوان استاندارد قایل شد و اقتضای کمال این است که هیچ کس در راه طلب علم در هیچ جا متوقف نشود زیرا علم مرز ندارد. اما برنامه عمومی آموزش نمیتواند بیحساب و کتاب باشد؛ درس را باید به اندازهیی که لازم است در مدرسه تعلیم کرد. به عبارت دیگر هر چند که علم استاندارد ندارد اما تولید تکنولوژیک استاندارد دارد. چنانکه گفته شد برنامه آموزشی به خصوص در دورههای ابتدایی و متوسطه استاندارد میخواهد. باید در مدرسه معلوم باشد که هر درسی چند ساعت تدریس شود و مقدار هر درس چه اندازه است. مخصوصا باید فرصتی هم به دانش-آموزان داد که خود کتاب بخوانند و گاهی بد نیست که در مدرسه هم ساعاتی برای کتابخواندن قرار داده شود تا نوجوانان به اختیار خود چیزی بخوانند. این ظاهرا مساله سادهیی است اما عملکردن به آن دشوار است. اکنون محصلان مدارس ما تنها درس و کتابهای درسی میخوانند و به این جهت وقتی بزرگ شدند و حتی بر اثر برخورداری از هوش بسیار به مقام دانشمندی رسیدند ممکن است هیچ کتاب نخوانند و سر و کارشان با کتاب سر و کار مردم غیردانشمند باشد. راستی چرا فرزندان ١٣، ١۴ ساله ما باید همه علوم اعم از ریاضی و فیزیک و شیمی و تاریخ و جغرافیا و ادبیات و صرف و نحو و… را در هر سال یا در بیشتر سالهای مدرسه به یک اندازه بیاموزند و توقع داشته باشیم که همه آن درسها را هم یاد بگیرند. همه درسها را در کنار هم و به یک اندازه نمیتوان آموخت. در اینکه تمام دانشآموزان باید ریاضی و شیمی و تاریخ بخوانند تردیدی نیست. اما فکر نکنیم که اگر مثلا طی مدت هفت سال هر سال کتابهای قطوری در برنامه درسی قرار دادیم بهترین برنامه را تدوین و اجرا کرده و کشور را مملو از علم کردهایم. درس را باید به اندازه بیاموزیم و اگر میخواهیم دانشمند کتابخوان بپروریم، مجالی را برای دانشآموزان بگذاریم که به کتابخانه و کتابفروشیها بروند و وقتی برای مطالعه آزاد غیردرسی داشته باشند. اگر این مجال را از نوجوانان بگیریم برنامهیی را که استاندارد میدانیم سودمند نیست و در حقیقت آن را استاندارد نباید دانست. نکته دیگر اینکه لازمه رسیدن به استاندارد در آموزش اشراف به وضع امور و نیازها و امکانها و غایتهاست و بدون این اشراف به استاندارد دست نمیتوان یافت. به عبارت دیگر برای رسیدن به استاندارد باید به مرتبهیی ورای استاندارد رفت یعنی هر کشوری که بخواهد به استاندارد برسد، باید در آنجا کسانی باشند که به مرحله اشراف به امکانها و احتیاجهای کشور رسیده باشند و آنها هستند که میتوانند بگویند آموزش و پرورش در هر جایی و در هر سنی و مرتبهیی چه چیزها و چه اندازه باید باشد. استاندارد ثابت و قطعی نیست و همیشه تغییر میکند و آن را جمع ثبات و تغییر میتوان دانست. وقتی شرایط و موقعیت تغییر میکند استاندارد هم چیز دیگر میشود. بنابراین همواره باید مواظب استانداردها بود. اکنون در آموزش و پرورش و در مدارس ما به درستی معلوم نیست که تعیین درسها و مقدار آنها بر چه اساس و مبنایی است. به نظر میرسد که مبنایش علاوه بر شهرت، اصل «هر چه بیشتر بهتر» باشد ولی بیشتر در صورتی بهتر است که آن را بتوان نگهداری و پایدار کرد. اگر استعدادها و امکانهای فرزندان خود را بشناسیم و بدانیم که کشورمان به چه آدمهایی با چه معلومات و تواناییها و صلاحیتها نیاز دارد و چگونه میتوان بهترین آموزشها را به جوانان داد و چه چیزها را در مدرسه باید آموخت و آموختن کدامها را به خود آنها واگذاشت میتوانیم استاندارد آموزش هم داشته باشیم. اکنون هیچکس در آموزش و پرورش اندیشه اینکه بتوان حتی یک درس از درسهای دوره راهنمایی و دبیرستان را کم کرد، نمیکند بلکه گروههایی هستند که تقاضای افزایش درسها را دارند. در این مورد از تجربه کشورهای توسعهیافته هم کمتر درس میآموزیم. برنامهیی که بر طبق آن کودک و نوجوان ١٠ساله و
١۵ ساله از صبح تا عصر باید در مدرسه باشد و وقتی به خانه آمد تا اواسط شب ناچار باشد تکالیف مدرسه را انجام دهد با چه ملاک و میزانی تدوین شده است و چگونه آن را استاندارد بدانیم؟
البته عدهیی از نوآموزان و دانشآموزان تمام مواد برنامه کنونی و حتی احیانا بیش از آن را هم میتوانند یاد بگیرند. من در زمان تحصیل خود محصلانی را از نزدیک میشناختهام که همه این درسها را یاد میگرفتهاند اما گاهی هم میدیدهام که همین مستعدان پس از امتحان، کتاب درسی ٣٠٠، ۴٠٠ صفحهیی را میسوزاندهاند.
یاد گرفتن مواد درسی کنونی بیش از طاقت اکثریت محصلان است. اگر میزان را توانایی مستعدترها گرفتهایم یا رعایت پیشرفت آنها میکنیم راههای دیگر برای این رعایت هست. استاندارد درس مدرسه با نظر به متوسطها تعیین میشود و غایتش این است که یک نوجوان وقتی در سن مثلا ١٨سالگی از مدرسه بیرون آمد، زبان مادریاش را آموخته باشد و بتواند لااقل یک نامه پنج شش سطری را درست بنویسد (که ظاهراً این امر بسیار آسان برای ما دشوار شده است) و در حد لازم از جغرافیا و تاریخ و زیستشناسی و شیمی و ریاضی و فیزیک و… اطلاع داشته باشد و اگر میخواهد به دانشگاه برود، خود آزادانه برود و بیشتر بخواند. ۵٠ صفحه جغرافیا خواندن و آن را یاد گرفتن، بهتر از ۵٠٠ صفحه خواندن و یاد نگرفتن است. این حکم در مورد آموزش همه علوم صدق میکند. کاش میتوانستیم برنامه را طوری تدوین کنیم که فرزندان کشور بتوانند وقت و عمرشان را به بهترین وجه صرف کنند ولی این یک آرزوست. در زندگی همیشه ضرورتهایی هست که آزادشدن از آنها آسان نیست. گاهی هم مردمان ضرورتها را دوست میدارند زیرا آن را مایه آرامش خاطر مییابند و به آنها نام ضرورت هم نمیدهند و میپندارند که در عین اختیار بهترین امکان را برگزیدهاند. اشتباه میان ضرورت و آزادی به آسانی رفع نمیشود پس برای رهایی از قید ضرورتها باید اندکی بیشتر صبر کرد.
*رییس فرهنگستان علوم – استاد دانشگاه تهران