سیاست درغیاب فضیلت؛ چرا در فلسفه سیاسی مدرن «اخلاقیات» رنگ باخت؟

فلسفه سیاسی جدید هرچند شانس تحقق «جامعه مطلوب» را بالا برد، اما آن را از «مطلوبیت» تهی کرد

دکتر بیژن عبدالکریمی
استاد فلسفهabdolkarimi

بی‌تردید یکی از پیشگامان عصر نو و بنیانگذار فلسفه سیاسی جدید ماکیاولی (۱۵۲۷- ۱۴۶۹) است. او نخستین کسی است که کوشید با فلسفه سیاسی کلاسیک، که هدف زندگی سیاسی را تحقق فضیلت (ارزش‌های اخلاقی) می‌دانست، قطع رابطه کند و به نقد صریح آن پرداخت. از این رو رابطه میان فضیلت/ ارزش‌ها، آرمان‌ها/ اخلاق با سیاست هسته مرکزی چالشگاه فلسفه سیاسی مدرن با فلسفه سیاسی کلاسیک است.
ماکیاولی نقد خود را از فلسفه سیاسی کلاسیک و نیز تلاش‌هایش را برای بنیانگذاری فلسفه سیاسی جدید به موفقیت و کشف مردانی همچون کریستف کلمب تشبیه می‌کرد و مدعی بود که وی قاره جدیدی را در حوزه اخلاق و سیاست کشف کرده است. حق کاملاً با اوست و تعلیمات سیاسی و اخلاقی او کاملاً جدید بود. اما اصل اساسی تفکر ماکیاولی و روح فلسفه سیاسی مدرن چیست؟
اصل اساسی تفکر ماکیاولی، که رهیافت مشترک و بنیادین همه فیلسوفان سیاسی جدید است، عبارت است از مخالفت با آرمان‌گرایی فلسفه سیاسی کلاسیک و دعوت به اینکه آدمی باید از بلندپروازی‌ها و آرمان‌گرایی‌های فیلسوفان سیاسی گذشته دست بردارد و معیارهای خود را تنزل دهد تا تحقق نظم اجتماعی درست یا مطلوب ممکن گردد.
از نظر ماکیاولی، اصول سیاست ما باید به گونه‌ای باشد که بتوان بر شانس یا تصادف (فورتون Fortunate) که یکی از عناصر فلسفه سیاسی کلاسیک در جهت تحقق جامعه مطلوب و آرمانی بود، غلبه کرد.
نقد اصلی ماکیاولی را بر فلسفه سیاسی کلاسیک در این نکته می‌توان خلاصه کرد: «آن تلقی از سیاست که در مدینه فاضله یا آرمانشهر به اوج می‌رسد‌ــ یعنی بحث از ماهیت بهترین نظام و توصیفی از جامعه مطلوب که تحقق آن بسیار دور از دسترس و حتی دور از احتمال است، از ضعفی بنیادی برخوردار است، پس تلقی خود را نه از فضیلت (ارزش‌ها/ اخلاق)، یعنی از بالاترین اهدافی که یک جامعه «باید» انتخاب کند، بلکه از اهداف و مقاصدی اتخاذ کنیم که همه جوامع عملاً و در واقعیت از آنها پیروی می‌کنند. از این رو پیام اصلی فلسفه سیاسی ماکیاولی تنزل بخشیدن به معیارها برای بیشتر کردن احتمال تحقق آنها بود تا بدین ترتیب، بر شانس یا تصادف نیز چیره شویم.
سخن ماکیاولی و فلسفه سیاسی جدید در تقابل با فلسفه سیاسی کلاسیک، در واقع تبدیل امر ایده‌آل (Ideal) به امر رئال (Real) است (فلسفه سیاسی کلاسیک خواهان آن بود که با آرمان‌گرایی و اخلاق‌گرایی و فضیلت محوری‌اش، واقعیت را تابع آرمان‌ها و ارزش‌های اخلاقی سازد، اما فلسفه سیاسی جدید و به تبع آن سیاست در دوران جدید، آرمانها را تابعی از امور رئال می‌سازد: «این یعنی همان چیزی که گاه از آن به واقع‌بینی در عرصه سیاست و مخالفت با آرمان‌گرایی و اتوپیاگرایی تعبیر می‌شود).
میان رهیافت ماکیاولی با تلقی فرانسیس بیکن (به تعبیر دیگر، میان فلسفه سیاسی جدید با روح و بینش علمی جدید) پیوندی نزدیک و تنگاتنگ وجود دارد (روحی واحد اما در دو پیکر، پیامی واحد با دو ندا): بیکن ما را به این امر دعوت کرد که هدف علم نه رسیدن به «حقیقت»، که کسب «قدرت» و استیلا یافتن بر طبیعت است، ماکیاولی نیز دستیابی به اهداف عملی را منوط به رویگردانی از فضایل (و رهیافت اخلاقی) و توجه به واقعیت‌ها دانست.
اما همان‌گونه که علم جدید به تبعیت از پیام بیکن کسب قدرت و استیلا یافتن بر طبیعت را هدف خود قرار داد و به موفقیت نیز رسید، اما به دلیل قطع ارتباطش با حقیقت، به منزله یک امر متعالی و استعلایی، یعنی غیرتجربی، برای ما رستگاری و رهایی را به ارمغان نیاورد، فلسفه سیاسی جدید نیز با تنزل بخشیدن به آرمان‌هایش، هر چند شانس تحقق جامعه مطلوب خود را بالا برد، اما جامعه متحقق شده خویش را از مطلوبیت تهی ساخت.
سخن ماکیاولی این است که اگر ما حسابگری مبتنی بر اصالت نفع را جایگزین فضایل اخلاقی کنیم و همه اهداف سنتی زندگی مدنی را در فلسفه سیاسی کلاسیک از این دیدگاه مورد تجدید نظر قرار دهیم، می‌توانیم برخوردی علمی‌تر و واقع‌بینانه‌تر با مسائل سیاسی و اجتماعی داشته باشیم.
لیکن، با تفکر ماکیاولی، و به تبع آن فلسفه سیاسی جدید، با این به اصطلاح واقع‌بینی علمی‌اش، افق تفکر، بسیار تنگ و محدود می‌شود و فضیلت (امر ایده‌آل) در امر سیاسی جای خود را به واقعیت‌ها (امر رئال) می‌دهد.
ماکیاولی احساس کرد که ما در حیات سیاسی نیازمند کشف جانشینی برای اخلاق و فضایل اخلاقی هستیم. وی خواهان آن بود که اثبات کند، برخلاف آموزه‌های فلسفه سیاسی کلاسیک، بنیاد جامعه و ساختار آن، ذاتاً و علی‌الاصول غیراخلاقی است، و جامعه و زندگی مدنی نه بر اساس تمایلات اخلاقی بلکه بر اساس منافع و انگیزه‌های خودخواهانه شکل گرفته است و بر همین اساس، سلوک سیاسی ما نیز باید جهت و اهداف خود را از همین واقعیت‌ها اخذ کند.
مطابق این اصل ماکیاولی، ما نمی‌توانیم همچون گذشتگان خوبی و سعادت جامعه را در چارچوب فضیلت تعریف کنیم، بلکه باید فضیلت و فضایل اخلاقی را در چارچوب خیر عموم و سعادت جامعه تعریف کنیم!
معنای دیگر پیام ماکیاولی و فلسفه سیاسی مدرن «رخت بربستن اخلاق (آرمان‌ها و ایده‌آل‌ها/ فضایل) از حوزه حیات سیاسی» بوده است.

منبع: روزنامه ایران، شماره : ۵۸۳۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.